DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> سَــــــنـگر <$BlogRSDUrl$>

سَــــــنـگر
 

پنجشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۴


درد ِ دل ِ نوروزی 


غزلی به لهجه اصفهانی

زندگى با منى رفيوجى چه بد تا مى كونِد
آ پِيشی هر کِس و ناکِس منو رسوا می کونِد

اينجا جاش نيس كه بگم اما به ابوالفضل قسم
خيلی اين دنيا با ما كاراى بى را مى كوند

روزى صد مرتبه بندی دلى من پاره مى شِد
تا كسى صحبتى از دپورت و ويزا مى كوند

يخده اينجاست دلم، يخده دم هشت بهشت
مثلی يو يو می موند، اينجا و اونجا می کوند

تو ولاتى خودمون اينقذه ديپرس نبوديم
كى ميگد سير و سياحت دلتو وا می کوند

هر چی می گم که؛ نِو ِر مايند، اوکی*، سخت نگير
رفيوجی بودنی تو دشمنا افشا می کوند

هاليدی نيس که عامو، صحنه جنگس که توشی
دِ، کی تو صحنه جنگ اين پا و اون پا می کوند

تو می باس مردم اين کشوروآگاه کونی
رفيوجی هر جا می رِد غلغله برپا می کوند


چی چی هی می پلکی کشکی و هی غرمی زنی
نکوند خارجه دارد تو رو اغوا می کوند

وخی دس وردارو پاشناتو بکش کاری بوکون
اونکه عرضه ندارد امروز و فردا می کوند

وخى تا دير نشدس، آ ديگه نشنم كه بگى
زندگی با منی رفيوجی بد تا می کوند
...........................
Never mind, OK


ارسال یک نظر

سه‌شنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۴


ابتکار ايرانی 



به نظر می رسد که "وبلاگ"، ابتکاری ايرانی باشد. اگرهم نيست، فکرمبتکرش ايرانی کار می کرده است. نه؟
اين که نويسنده خودش بتواند؛ سردبير و طراح وتغزيه گردان و خلاصه همه کاره باشد و فقط خودش و خودش در صحنه باشد، با طرز فکر ما ملت ِ هميشه در صحنه خيلی جور در می آيد

بله اين پديده حتماً يا ابتکاری ايرانی است و يا اگر طرف ايرانی هم نيست، لابد زن و يا شوهرش ايرانی است و به خلق و خوی ما ايرانی ها مبتلا شده است. حالا ديگر نيازی نيست که کسی مجيز سردبيری را بگويد، چرا که گفتمان، " سردبير خودم"، ديگر جايی برای اين نياز باز نمی گذارد

بهرحال هرکس اين کار را کرده است، دَمَ اش گرم که ابتکارش يکی از معضلات روشنفکری ما را حل کرده است. ديگر هيچ کس ناگزير از خود سانسوری نيست و بعضی ها گزارش نيازهای پايين تنه ای خود را نيز، بی توجه به رعايت جهات اربعه، به عرض ما شنوندگان و خوانندگان عزيز می رسانند

حيف که اين کار را نمی شود در باره امور ديگر کرد، مثلاً اين که هر ايرانی خودش صاحب يک ايران باشد. بله؟ فکرش را بکنيد. هفتاد مليون شاه و خمينی و هخا و خامنه ای و مسعود رجوی و بنی صدر و حتی شايد بُخت النصر و خشايار شاه و مرحوم بازرگان. همه دعواها ختم می شد. نه ديگر کسی دنبال رفراندوم بود و نه اعلاميه و نهضت و انقلاب بعدی. آخرش هم بايد همين کار را کرد. من هم با شعار " ايران برای همه ايرانيان" موافقم. اين بهترين راه است که هر ايرانی، ايران خودش را داير کند و تا دلش می خواهد به ايرانيان ديگر بد و بيراه بگويد و آنها را سبک کند و دق دلش را خالی کند و خلاصه هر چه می خواهد دل ِ تنگش، بگويد. از اين بهتر نمی شود

اگر اين طور می شد آنوقت هر ايرانی می توانست هم جغرافيای ايران خودش را خودش تعيين کند و هم تاريخش را خودش بنويسد. فکرش را بکنيد. هفتاد مليون کشور ايران در اقصا نقاط جهان. چندين هزار در لس آنجلس، زير بليط امريکا. چند هزار در اروپا، زير بليط انگليس. چند صد هزار ايران هم در عتبات عاليات، در خدمت حزب الله. هيچ يک هم يکديگر را به رسميت نمی شناخنتد و به ايرانيهای ايرانهای ديگر ويزا نمی دادند

بله، تاريخ نشان داده است که گرفتاری اصلی هر يک از ما ايرانيان ، ايرانيان ديگرند. منتها ما ايِرانيها همواره در طول تاريخ از کنار اين حقيفت بزرگ با بزرگ منشی گذشته ايم و با درايت ايرانی خود، خويشتن داری کرده ايم و خارجی ها را مسبب اصلی بدبختتی های خود دانسته ايم


ارسال یک نظر

چهارشنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۴


فـــــلان؟ 


دوش وقت سحر آمد که…. فلان
خنده رو، عشوه گر آمد که… فلان

گفتم اين ساعت شب! يعنی چه!؟
شوخ و شنگم به برآمد که… فلان

خنده شيطنت آميزی کرد
به کنارم يه ور آمد که… فلان

حلزون وار سپيدار تنش
نرم از جامه در آمد که… فلان

از هجوم هيجان سرخ و سفيد
لاله گون، شعله ور آمد که… فلان

سفت چسباند تنش را به تنم
و قری با کمر آمد که… فلان

نرم و آهسته در ِ گوشم گفت
خوش ات از ما اگر آمد که… فلان

مالشی داد تنم را که نگو
روبرويم دمر آمد که… فلان

حالتی رفت که جل الخالق
نفس اماره برآمد که… فلان

مانده بودم چکنم يا نکنم
جان به لب، عمر سر آمد که… فلان

…………………………….
خواننده اين شعر مى تواند به جاى " فلان"، يكى از اين واژه ها را فراخور حال خود بگذارد: بكن، بده، بخور، ببلع، بمال و يا هر چه كه او را خوش آيد، بشرطى كه رديف با قافيه جور در بيايد


ارسال یک نظر

چهارشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۳


چهارشنبه زوری در شهر لندن 


آتش، گُرِ جانانه ای گرفته بود و فواره وار بسوی آسمان زبانه می کشيد. پارک از جمعيت ايرانی موج می زد و زن و مرد و پير و جوان، دو صفه در نوبت پريدن از روی آتش بودند. از آنسوترک که من ايستاده بودم ، چنان می نمود که انگار افراد از دم توپ بسوی آتش شليک می شوند. فضا سرشار از حال و هوای دوران پيش مدرن کودکی بود . شلوغی و درهم برهمی ايرانی، هوای سرد لندن و صدای گرم مرضيه، و چای و تخمه و آجيل، اين گوشه دنيا را به نقطه ای از ايران تبديل کرده بود. گويا خانمى شله زرد هم با خودش آورده بود

می گفتند بانی مجلس هر سال ازصبح ِ روز بعد، دست بکار تدارک ديدن برنامه براى سال آينده می شود تا اين مراسم هرسال با شکوه تر از پار و پيرار برگزار شود. و همين طور هم بود. بش گفتم با اين حساب شما سال آينده مشکل بزرگی خواهيد داشت چرا که ديگر نمی شود از اين سنگ تمامتر گذاشت. گفت: برعکس، مشکلات ما تازه سال ديگه شروع می شه. گفتم: چرا؟ گفت: چون اميدواريم که سال آينده اين مراسم را در تهران برگزار کنيم. چه حاضر جواب!

انگار همه ايرانيهای ساکن لندن دور هم جمع شده بودند و همه با هم درحال شادمانی بودند. انگار نه انگار که ايرانی بودند؛ نه شعار دادن و تظاهراتی، نه دعوايی، نه تو صف زدنی. حتی هيچ کس بحث سياسی هم نمی کرد. دوستی گفت اين جوری خوب است. نه ترسی ، نه لرزی، نه پاسداری، نه خواهر زينبی. آخه کجای چنين مراسمی می تواند اخلاق و عفت عمومی را خدشه دار کند؟ هنوز حرفش تمام نشده بود که چند تا ماشين پليس و تانکهای آتش نشانی، آژير کشان بسوی ما حمله ور شدند. صف ها بهم خورد و بسياری کنجکاوانه بسوی ماشين های پليس در کنار حمعيت تزمز کردند. چی شده ؟ ماموران آتش نشانی پيش از اين که چيزی بپرسند لوله های آب را بسوی آتش نشانه رفتند و پليس می خواست که با "اورگانايزرها" صحبت کند. يکی گفت بگيد ما ايرانی هستيم، آرگانايزر نداريم. يکی گفت منظورش چيه؟ شايد دنبال يه دزد می گردند؟ آجانه گفت
I want to find out what is happening here

معلوم شد يه خانمی از اون بالاخونه روبرويی به پليس زنگ زده و گفته که عده ای خارجی در وسط پارک، شٌر به پا کرده اند و دارند برای حمله به جايی آماده می شوند. تاکنون هم يک گوشه پارک را به آتش کشيده اند. پليس لندن هم نيروهای واكنش سريع ِ ضد ترويست خود را مجهز به سلاحهای کشتار جمعی ، روانه پارك کرده است و قوای سه گانه انگليس را به حالت آماده باش در آورده است. لابد ملکه را هم که در نوره کش خانه همايونی سرگرم واجبی کشيدن بوده است بصورت اضطراری از کاخ خارج کرده اند تا به مخفی گاه از پيش تعيين شده ای ببرند و تونی بلر؛ نخست وزير انگيس هم ناچار صحنه بالماسکه را ترک کدرده است تا کابينه جنگ تشکيل دهد. حالا خدا كند كه بن لادن نگويد كه اين افراد ما بوده اند و مى خواسته اند لندن به آتش بكشند

بيچاره آقای .......بانی مراسم را ساعتها سين جيم کردند وآخرش هم او را با خود بردند. وی در پاسخ به اين پرسش که هدفت از اين کار چه بوده است ، گفت: هدفم زنده نگهداتشن افتخارات ملى و تاريخی

کارآگاه: منظورتان را نمی فهمم! شما افتخارات تاريخی تان را با آتش سوزی شبانه در پارك و شلوغ بازی حفظ می کنيد ؟
بانی: نه خير. يعنی بله. اما خب، اين آتيش معمولی نيست.
کارگاه: در حالی که چشمهايش گرد شده بود با بی سيم به کسی چيزی می گويد که آجانهای ديگه بلافاصله ماسک برروی صورت می گذارند و مردم را بسرعت از محل متفرق می کنند. بعد می پرسد که منظورت چيه؟
بانى: منظورم اينه كه آتش در دل ما ايرانيها از ديرباز جاى خاصى داشته و ما معتقديم كه آتشى كه نميرد هميشه دردل ماست. اينم از اون آتش هاست.
كارآگاه كه هيچ از حرفهاى اين هموطن سر در نياورده بود پرسيد كه؛ چه مواد آتش زايى بكار بردى؟

بانی: والله . يه مقدار چوب و هيرم خشک و مقوا و اين جور چيزا
کارآگاه: كجايى هستى؟
بانی: ايرانى
كارآگاه: هدفت از اين كار چى بود؟
بانى: همون كه گفتم به اضافه فراهم كردن امكانى براى پريدن خانواده ها از روى آتش. هدف سويى در كار نبوده

کارآگاه با شنيدن پاسخ هايى كه ظاهراَ نامربوط مى نمود و ديدن صحنه مشكوك و آ نهمه ايرانى كه به گمان اودليل قانع كننده اى هم براى اين گردهمايى نداشتند، تصميم گرفت كه بانى مراسم چارشنبه سورى ما را براى تحقيقات بيشتر به كلانترى ببرد و همچنين دستور داد كه مردم را از اين جمع غير قانونى با زور متفرق كنند. بعضى ها در همان دم اول رفتند، اما برخى تا آخر ماندند. پيرمردى حتى با صداى بلند شعار مى داد كه؛ " تا مرگ شاه خائن نهضت ادامه دارد". خلاصه قشقرقى بپا شده بود

ما را باش كه فكر مى كرديم اينجا ديگه هيچ سر ِ خرى مضاحم كارمان نمى شود! آنهم در هايد پارك لندن كه مركز تظاهرات آزادي خواهى جهان است. من با اين كه اينجا مهمانم و زبان انگليسى نمى دانم، اما بهر حال درست ندانستم كه بى اعتراض محل را ترك كنم. از اينرو وقتى كه آجانهاى انگليسى داشتند هموطنان عزيز ما را تار و مار مى كردند، جلو رفتم و به آن سگ چار ستاره اى كه جلوى همه شان ايستاده بود به آلمانى گفتم: ايش بين ايرانى، ايرانى، ما ايرانى هستيم. آجانه با عصبانيت فرياد زد كه: گو. من هم ديگه واقعاَ از كوره در رفتم و با صداى بلند گفتم: گو خودتى و جد و آبادت. امپرياليست پدر سوخته. چشم نداره ايرونى را ببينه. حسود ِ پدر سوخته. گمونم همه حرفاى منو فهميد. دوباره اون حرف زشت را تكرار كرد. من هم باز گفتم؛ خودتى و براى اين كه شَر بپا نشه راهم را كشيدم و رفتم

الان از آن مراسم برگشته ام و حالم واقعاَ گرفته است. اول فكر كردم نامه اى به تونى بلر بنويسم و اعتراض و انزجار خودم را ابراز كنم. اما، نه چه فايده. كى در طول تاريخ ما از انگليسى ها جواب درست شنيده ايم. بهتردانستم كه شرح ماجرا را براى شما و ثبت در تاريخ بنويسم


ارسال یک نظر

سه‌شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۳


داستان الماس ايرانی و سفر شيخ کويت به ايالات متحده 


ما در زبان فارسى واژه بسيار قشنگى داريم، يعنى داشته ايم بنام " ماس". امروز از هركس معنى آن را بپرسى خيلى كه زور بزند، شايد بگويد: يعنى مادر ِ دوغ. ولى وقتى دسته عربى آن را برآن مى گذاری، مى بينى كه چقدر واژه آشنايى است. خلاصه اين واژه مظلوم را عربها برداشتند و يك "ال" جلوى آن گذاشتند و دوباره آن را به كشور ما صادر كردند و شد "الماس

بى چاره يزد گرد حق داشت که هنگامی که سعد وقاص با زور، دست زيب را از دست دخترش شاهدخت در آورده بود و اصرارداشت که نام آن را بداند، يزد گرد به دخترش نهيب زد که: نگو. سعد وقاص خيال کرد که نام فارسی دست زيب، " نگو" است. از آن تاريخ به بعد، اعراب ، دست زيب را النگو می خوانند. بيچاره ها و از آنها بيچاره تر خودِ ما که نام اصلی آن را نهاده و النگو را از عربها گرفته ايم. راستی که ما درباب تاريخ و زبان و هم تاريخ زبان، از بيخ عرب ايم

البته تازگيها هموطنان عزيزى كه سرمايه هايشان را از كشور خارج مى كنند، دوباره ا ين واژه را به كشورهاى حاشيه خليج صادر كرده اند و اين روزها "الالماس الايرانى" در بازارهاى زرگران كشورهاى عربى بسيار معروف است . زنان شيوخ عرب نيز "الا لنگوی العجمی"، بدست می کنند. امان از دست كارهاى كى (بدون ال) بعضى از اين عربهاى دنگ

صحبت از اعراب شد، بد ندانستيم كه شعرى را كه براى شيخ كويت سروده بوديم، در اينجا بياوريم. اين شعر بمناسبت سفر شيخ و عيالات متحده او به ايالات متحده سروده شده است و ديدن شيخ در ميان خيل عظيمى از عيالات خود در امريكا، الهام بخش ما بوده است. راستش اين قطعه قرار بود كه در بخش، " درباب مشاهير"، آورده شود اما اينجا هم بى مناسبت نيست

اى شيخ ِ كويت، خاك عالم به سرت
دانى كه نموده اند كفار خرت ؟

دانى كه فرنگيان ِ لامذهب ِ دون
از بهر چه آورند اندر سفرت ؟

دانم فى الفور خويش را مى كُشتى
گر بود كمى ديده عبرت نگرت

چون نيست، عيالات بسى متحده
آورده اى و نشانده اى دور و برت

" ترسم نرسى به كعبه اى اعرابى"
گر نق بزنند ا ين زنان برجگرت

گفتى پدرت نيز چنان زيست كه تو
صد لعن به روح ِ پدر ِ بى پدرت

بايد كه تو را در ملاء عام برند
آنگاه كنند با دُرشتى دمرت

تا دسته فروكنند در ماتحتت
آن خنجر را كه بسته اى بركمرت

به اميد آنروز، حتى اگر صدام حسين هم ديگرنباشد


ارسال یک نظر

دوشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۳


آتش بس ِ يک طرفه 


در آستانه فرارسيدن نورز باستانى، دولت ايران براى نشان دادن حسن نيت خود اعلام آتش بس كرده است. سخنگوى دولت در اين باره امروز در جمع خبرنگاران اعلام كرد كه از آنجايى كه اسلام دين رافت و شفقت و صلح است، نيروهاى ما در شب چهار شنبه امسال از گشودن آتش بروى مردم خوددارى خواهند كرد، بشرطى كه مردم نيز به بهانه چارشنبه سورى در ميدانها و پاركها و حتى در حيات خانه هايشان آتش روشن نكنند

وى گفت ما در احاديث و روايان هيچ سندى نداريم كه نشان دهد كه اين عمل مذموم و بيهوده، كار خوبى است.آيا شما جايى ديده و يا شنيد ه ايد كه رسول الله ( ص) و يا از يكى از اهل بيت از روى آتش پريده باشند. يا لااقل يكى از بچه هاى آنها مثل سكينه و رقيه به چنين كارى دست زده باشند. اگر خوانده ايد كه به ما هم نشان بدهيد. حتى در روايات آ مده است كه اگر پريدن از روى آتش، جتبه درمانى هم داشته باشد، بازهم فعل حرام است. پس لطفاَ كسى داشتن زردى را براى پريدن از روى آتش بهانه نكند كه قبول نيست

وى افزود: پس با اين حساب، نبايد انتظار داشت كه يك طرف دستش باز باشد كه در اين شب، هر آتشى كه مى خواهد در سراسر كشور بسوزاند و طرف مقابل دست روى دست بگذارد و فقط نظار گرتوطئه هاى صهيونيست ها و امپرياليستهايى كه با اين كار مى خواهند كشور ما را به آتش بكشند، باشد. درست است كه صبر ما انقلابى است اما بهرحال كاسه صبر انقلابى ما كاسه است نه ديگ

نامبرده افزود حالا كه صحبت از ديگ شد، بايد بگويم كه بحمدالله، ديگهاى اتمى ما همه پر از اورانيومى است كه در تنور هاى ديجيتال شهيد بهشتى و باهنر، در حال دم كشيدن هستند. وى گفت كه شك ندارد كه فرهنگ غنى اسلامى ما، اين اورانيومها را از اورانيومهايى كه در كشورهاى ديگر است، غنى تر خواهد كرد و دنيا خواهد ديد كه چطور براى اولين بار، اورانيوم 24 عيار دبش در كشور ما ساخته خواهد شد. هنگامى كه در ديگها را بر داريم خواهيد ديد كه يك به كورى چشم دشمن چنان خوش پخت و غنى خواهد بود كه يك وجب روغن، روى آن باشد

رمضان زاده گفت: آنها كه مى گفتند كه ديگ و سيخ و سه پايه به چه دردى مى خورد، امروز انگشت به دهان مانده اند كه اين اختراعات ايرانى چه كمك مهمى به اتمى شدن ما كرده است و اين ديگهاى شما ملت اسلامى با چه عظمت و افتخارى دارند بر روى سه پايه هاى ايرانى اورانيوم فقير ِ يك من ده شاهى را اين گونه غنى مى كنند


ارسال یک نظر

پنجشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۳


درباب ِ مشـــــــاهـيــر 


در اين بخش، هربار يادى از مشاهيره گذشته و اكنون و آينده ! خواهيم كرد

كاندوليزا رايس

اى كاندوليزا رايس، اى گيسو بريده
اى بد ادا اى بد صدا اى عنتريده

همپالكى با دشمنان خلق گيتى
گرديده اى آخر چرا اى ورپريده

تا چند بايد چهره نحس تو ديدن
در هركانال، در اينترنت، در هر جريده

با ما گران از سوى اربابت چه گويى؟
ارباب نابابت تو را ارزان خريده

تا چند فرمان مى برى زين بوش بى هوش
مردك كه چونان دام و دد عمرى چريده

هرگز جهان اين گونه نازيبا نبوده ست
تا پرده دار اين پرده را اين سان دريده

يعنى رئيس دولتى دلقك تر از اين
هزگز نديده هيچ گاه هيچ آفريده

.......بن لادن و صدام


نه. بهتر است تا گار به جاهاى باريك تر نكشيده است، ختم كنم. مى ترسم فردا بخاطر توهين به برادر فلان و يا خواهربهمان، سر و كارم با كرام الكاتبين باشد


ارسال یک نظر

سه‌شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۳


كشمكش هاى باقرزاده، قوچعلى، كلينتون و شاه جوان 


مى پرسد؛ نمى دونم كه ا ين هياهويى را كه درباره باقرزاده راه انداخته اند دنبال مى كنى يا نه؟ بعد بى كه منتظر پاسخ بماند مى گويد كه من مانده ام كه آخر چرا باقرزاده؟ اگر ا ين همه جر و بحث درباره صمد بود، يك چيزى، اما باقرزاده؟ به نظر من اين كار بايد كار قوچعلى باشد كه مى خواهد ضرب شستى به عين الله نشان دهد و در ضمن بگويد كه؛ بعــــله، ما هم هستيم. خصومت اين دو، ريشه تاريخى دارد و آنها كه با تاريخ از نزديك آشنا هستند، كشمكشهاى قوچعلى و عين الله را به عينه ديده اند

- اين چه ربطى به ما دارد؟
- هيچى. فقط آنچه اين كشمكش را وجهه اى ديگر داده است اين است كه قوچعلى ديگر آن قوچعلى سابق نيست. اوهم اكنون در شهرزندگى مى كند وبه صف اپوزيسيون پيوسته است و با باقرزاده كه ديگر كسى او را با اسم كوچكش صدا نمى كند، به رقابت پرداخته است

***

رضا شاه دوم قول داده است كه به محض رسيدن به سلطنت، چنان آش دهن سوزى براى دشمنان ايران بپزد كه يك وجب روغن روش باشد. شاه جوان گفته است كه من پختن اين آش را مديون ملت ايران هستم. اولين كسى كه از اين آش خواهد خورد، كلينتون خائن است كه ماهيت ضد انقلابى خود را اخيراَ نشان داده است و از ملت ايران بخاطر دست داشتن آمريكا در كودتاى 28 مرداد عذر خواهى كرده است. شاه جوان در سخنان اخير خود افزوده اند كه: " اين خوار ... مافنگى فكر مى كند كه ملت ايران كشك و بادمجانند كه گول نيرنگهاى او را بخورند و از شعار " امروز فقط اتحاد" ، دست بردارند. نامبرده كور خوانده است و همان بهتر كه برود و به اعمال خلاف عفت خود با مونيكا لوينسكى بپردازد
پس از سخنرانى شاه جوان، آقاى داريوش همايون كه ديلماج سخنان همايونى به چشم انداز پست مدرن و لائيك است افزود كه منظور شاه جوان اين است كه كلينتون پس از انقلاب سلطنتى، به درخواست رسمى دولت ايران، به خوارى از آمريكا به نقطه نامعلومى ديپورت خواهد شد. وى افزود كه ايران اين لكه ننگ را از دامان آمريكا پاك خواهد كرد و نامبرده را به يارى امام زمان – البته نه امام زمان اين رژيم كه حامى تروريسم است بلكه امام زمان سلطنتى سابق - زبانزد خواص و عام خواهد نمود. آقاى همايون همچنين درباره برنامه هاى ديگر دولت شاهنشاهى آينده ايران گفت كه فى المثل شاه جوان براى شيرين عبادى مقررى ماهيانه خواهند گذاشت تا وى مثل امروز، مجبور نباشد بى جيره و مواجب از دولت دفاع كند. وى همچنين به چپى ها بشارت داد كه از اين پس هيچ نيازى به دريافت كمك هزينه هاى سازمانى از اسرائيل و چين و ديگر بيگانگان ندارند، زيرا كه شاه جوان قرار است خود رهبرى سازمان سوسياليستهاى جوان را بدست گيرند و از درون آن را سازماندهى كنند


ارسال یک نظر


پســتو:



دوســتان:

اصغرآقا
عبدالقادر بلــوچ
لقمانعلی گزارشگر