سَــــــنـگر | |||
پنجشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۴
غزلی به لهجه اصفهانی زندگى با منى رفيوجى چه بد تا مى كونِد آ پِيشی هر کِس و ناکِس منو رسوا می کونِد اينجا جاش نيس كه بگم اما به ابوالفضل قسم خيلی اين دنيا با ما كاراى بى را مى كوند روزى صد مرتبه بندی دلى من پاره مى شِد تا كسى صحبتى از دپورت و ويزا مى كوند يخده اينجاست دلم، يخده دم هشت بهشت مثلی يو يو می موند، اينجا و اونجا می کوند تو ولاتى خودمون اينقذه ديپرس نبوديم كى ميگد سير و سياحت دلتو وا می کوند هر چی می گم که؛ نِو ِر مايند، اوکی*، سخت نگير رفيوجی بودنی تو دشمنا افشا می کوند هاليدی نيس که عامو، صحنه جنگس که توشی دِ، کی تو صحنه جنگ اين پا و اون پا می کوند تو می باس مردم اين کشوروآگاه کونی رفيوجی هر جا می رِد غلغله برپا می کوند چی چی هی می پلکی کشکی و هی غرمی زنی نکوند خارجه دارد تو رو اغوا می کوند وخی دس وردارو پاشناتو بکش کاری بوکون اونکه عرضه ندارد امروز و فردا می کوند وخى تا دير نشدس، آ ديگه نشنم كه بگى زندگی با منی رفيوجی بد تا می کوند ........................... Never mind, OK ارسال یک نظر
Comments:
آقا، با عرض معذرت دم ات گرم! قبل از نوروز تراي كردم تبريك بگويم، كه متاسفانه نشد. حالا اميدوارم ببخشيد كه نامه ي من دير شد، خون به رگ زال زمان شير شد. اي كاش من هم يك وبلاگ نويس بودم! ممنون براي متن هاي شيرينتان! همواره شاد و پيروز باشيد.
ارسال یک نظر
|
تـازه ترها:
پســتو:
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005 مارس 2005 آوریل 2005 مهٔ 2005 ژوئن 2005 ژوئیهٔ 2005 ژانویهٔ 2006 مهٔ 2006 اوت 2006 سپتامبر 2006 اکتبر 2006 اکتبر 2008 نوامبر 2008 دسامبر 2008 مارس 2009 آوریل 2009 اوت 2009 مارس 2010 آوریل 2010 مهٔ 2010 دوســتان:اصغرآقاعبدالقادر بلــوچ لقمانعلی گزارشگر |