DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> سَــــــنـگر <$BlogRSDUrl$>

سَــــــنـگر
 

جمعه، آبان ۰۵، ۱۳۸۵


زنـدگـــی بی عشــــق 


"يا علی"، گفتيم و...... کار آغاز شد
دکمه ها و زيپ هامان باز شد

هر چه در اطراف و در اکناف بود
زنده شد، با ساز دل همساز شد

لب فرو بستيم و اندر هم شديم
عشق با دست و بغل ابراز شد

زندگی روی دگر برمانمود
در هوای دل شلنگ انداز شد

با نگاه و بوسه و دست و بغل
موسم کنکاش و کشف راز شد

پوست را بر پوست ساييديم و عشق
حال شد، نه؛ بال شد، پرواز شد

چون اورانيوم، غنی شد زندگی
گام سنگين زمان، آواز شد

شيرجه رفتيم در دريای عشق
غُرش ِخون و عصب، اعجاز شد

شد لبالب از گل و بلبل زمين
هرجهنم دره ای شيراز شد

زندگی شيرين شد و دنيا بهشت
هر چه در اطراف بودم، ناز شد

واقعاً که عشقبازی عالی است
زندگی بی عشق خرحمالی است


ارسال یک نظر

پنجشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۵


آی کفری ام از دست اين ...... 


آی کفری ام از دست اين آخوندهای فکلی که مرتب خرافه و خريت را درقالب انديشه های مدرن به خورد جوانهای ايرانی می دهند. اين آخوندکهای کراواتی که کشته مرده "عرفان" و "معنويت"، هستند و سينه چاک مولوی و گذشته مشعشع(!؟) اين آب و خاک. از روزی که آخوندها دانشگاه را جز برای فرزندان خود حرام کردند، اين آفات ِ ذهنی در کشور ما پيدا شده اند و متاسفانه روزبروز هم بر تعداد اين خالی بند ها اضافه می شود.

آی کفری ام از دست خنده های واسمه ای و سوزناک احمدی نژاد که بصورتش زار می زند و در نظر هر ايرانی از ناله شهيدان کربلا جگر خراش تر است.

آی کفری ام از دست اين اُورانيومهای داخل ديگ اسلامی که دارند به بهای فقير کردن ملت غنی می شوند.

آی کفری ام از دست اونايی که تا نکته ای روشن می شود و معمايی حل می گردد، ادعا می کنند که از اول آن را می دانسته اند و آنگونه فکر می کرده اند. گويا همه ايرانی ها ازپيش از انقلاب با اهميت دموکراسی و حقوق بشر و نفی خشونت و اينها آشنا بوده اند و اين اهميت را به دوستان و آشنايان گوشزد کرده بوده اند، اما گويا گوش شنوايی نبوده است و مردم " همه با هم" تصميم گرفته اند که با " وحدت کلمه" يک " ملت هميشه در صحنه" بوجود بياورند. اين روزها کمتر کسی را می بينی که در زمان انقلاب در تظاهرات شرکت کرده باشد و به جمهوری اسلامی رای داده باشد. همه دوست دارند بپذيرند که دست اندرکاران انقلاب و به ثمر رسانندگان آن، همه فلسطينی و لبنانی بوده اند.

آی کفری ام از دست اين امام مسجد برلين که بجای آنکه چيز آلمانيهای تازه مسلمان شده را از جلو ببُرد از عقب اين مادر مرده ها را .....

آی کفری ام از دست شيرين عبادی که انگار از ته زباله دان تاريخ ظهور کرده است و همه کاسه کوزه ها را سر ِ آمريکا خراب می کند. آخه بگو: زن، تو مملکت خودت زن آبستن را سنگسار می کنند، آنوقت تو برای………..

آی کفری ام از دست خنده های واسمه ای و سوزناک احمدی نژاد که بصورتش زار می زند و در نظر هر ايرانی از ناله شهيدان کربلا جگر خراش تر است.


ارسال یک نظر

سه‌شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۵


اصفهـــان 



دلم می خواد از اصفهان برگردم
به نصف ديگر ِ جهـــــان برگردم

اينجا زندگی همه اش درد و غمه
مثـل وول خـوردن ِ تـو جهنمــــه

اصفهان نصف جهان نيس که ديگه
شـهر عشـاق جـوان نيـس که ديگه

کشور از روزی که اسلامی شده
اصفهـــــــان مـايـه بـدنــامی شـده

هـرچی ملا زده وبسيــجيـــه
هر چی که باعث عـق و گيجيه

توی اين شهر به هم پيوسته
تا که اســلام رود تا دستــه

تو ی اعماق وجود مردم
تا شود بود و نبود مردم

واسه اين، اصفهان نصف جهان
شده شهر ِ ارتجــاع و خفـقــان

شهـــر شاهـد و شهيــدش می دونن
صد هزار وصله بهش می چسبونن

دلم می خواهد همين روزا پر بگيرم
زنـــدگی را دوبـاره از سر بگـيرم

از کنار ِ ساحل زايند ه رود
"برم اون بالای ابرای کبود"

هرکجا دلم بخواد، پر بکشم
همه جا، بی سر ِ خر، سر بکشم

برم اونجا که دلی خون نباشه
جنگ کافر با مسلمون نباشه

جايی که ساده بشه زندگی کرد
يا اگر نشد، پناهندگی کرد

دلم می خواد از اصفهان برگردم
به نصف ديگر جهـــــان برگردم

ای شمايان ِ رهيده از بند
آن طرف ها، دل ِ خوش سيری چند؟


ارسال یک نظر

یکشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۵


بعــــــد ا ز اين تا کــــــی؟ 


اين شعر زنده ياد عشقی را هربار که می خوانم حال بدی پيدا می کنم . نه بخاطر آنکه رديفش بی تربيتی است، نه. بلکه از آن جهت که هنوز هم پس از ساليان سال، مصداق دارد و بدبختانه هر روز هم از روز پيش با حال و روز ِ وطن ما بيشتر جور در می آيد. کافی ست که اسمها را با نام دست اندکاران دولت کنونی عوض کنيد.

بعضی ها افتخار می کنند که ما هنوز پس از سده ها و هزاره ها می توانيم فردوسی و حافظ را بخوانيم و بفهميم. به نظر من آن روی اين سکه، يعنی اين که فرهنگ و ذهن و زبان ِما تفاوت چندانی با هزارها و يا صدها سال پيش ندارد. مگر انگليسی ها امروز می توانند شکسپير رابخوانند و درک کنند؟ البته خواندن و درک کردن چيزی است و خواندن و امروزی دانستن شعر و يا متنی کهن، چيزی ديگر. چيزی از جنس افسوس و اندوه. بخوانيد و قضاوت کنيد:
.............

بعد از اين بر وطن و بوم و برش بايد ريد
به چنين مجلس و بر کر و فرش بايد ريد

در حقيقت در عدل، ار در اين بام و درست
به چنين عدل و به ديوار و درش بايد ريد

آن که بگرفته از او تا کمر ايران گه
به مکافات، الا تا کمرش بايد ريد

پدر ملت ايران، اگر اين بي پدر است
به چنين ملت و گور پدرش بايد ريد

به مدرس نتوان کرد جسارت اما
آنقدر هست که بر ريش خرش بايد ريد

اين حرارت که به خود احمد آذر دارد
تا که خاموش شود بر شررش بايد ريد

شفق سرخ نوشت آصف کرماني مرد
غفر اله کنون بر اثرش بايد ريد

آن دهستاني تحميلي بي مدرک و لر
بهر اين ملک، به نفع و ضررش بايد ريد

گر ندارد ضرر و نفع مشيرالدوله
از نوک پاش الي فرق سرش بايد ريد

گر رود موتمن الملک به مجلس گاهي
احتراماْ به سر رهگذرش بايد ريد

ميرزاده عشقی


ارسال یک نظر

جمعه، مهر ۲۱، ۱۳۸۵


گفـــــــتگوی تمــــدنها 


"تو را من چشم در راهم شباهنگام"
?Did you know
همه اشکم،همه آهم
?Do you care
و اصلاً هيچ
?Do you know what I mean

دلم خوش بود ايرانيست يارم
و می پنداشتم (بيهوده اما)
She will always stay dar kenaaram

Never mind.
غلط بود آنچه می پنداشتم، وای
دگر هيچم نمانده قوت و نای
چرا اين گونه از من می گريزی
?Please, I want to know, just let me know why

تو که از خاک ِ پاک آريايی
تو که کردی دل ما را هوايی - (Not Hawaii)
دلم را بردی و رفتی مری لند
کجايی آی کجايی آی Where آيی

پس آن فرهنگ ايرانی ....کجا رفت؟
?Was it ‘Mehmooni’ and ‘ Tah dig’ only

تو را من چشم در راهم
شباهنگام
که می ريزند
Gin with some tonic on ice
مردان ِ خراباتی
و می گويند از اينجا و از آنجا قروقاطی
"تو را من چشم در راهم."


ارسال یک نظر

پنجشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۵


در رثای عمران صلاحی 


ای مرغ سعادت که گشودی پرو بال
روی سـرِ مــا خرابـــکاری نکـــنی


در سرزمين ما طنز چيز پسنديده ای نيست. تا چند سال پيش نام ديگرش ليچار و لودگی و مسخرگی و بيمزه بازی و تک مضراب پرانی بود. برای همين هم هست که فرهنگ ما اين قدر از اين بابت فقيراست. ونيز برای همين است که طنزپرداز هم کم داريم. هر بار که طنز نويسی می رود، جايش را صد هزار نوحه خوان خالی تر می کنند. هربار که طنزپردازی می ميرد، شيطان بحال ما گريه می کند.


ارسال یک نظر

چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۵


افسـانه های پُست مدرن ايرانی 



شـــــيرين و مجنـــون

ديد مجنون را يکی در لاله زار
تو ی کافی نت ِ بسی زار و نزار

گفت طفلک در پی ليلی هنوز
نيستش با اين جهان ميلی هنوز

گفت لابد توی گوگل کو به کو
می کند در سرچ انجين جستجو

تا ازاو عکسی، پيامی،چيزکی
يابد و در خود کند انگيزکی

يا پی وبلاگ ليلی می رود
سوی کوی آن طفيلی می رود

رفت از او پرسد که ای وبگرد ِ زار
تو کجا و کافی نت در لاله زار!؟

اين چنين زار و نزارکيستی
ماوس در کف، بيقرار کيستی

با تعجب ديد مجنون بی هراس
جای ليلی داشت با شيرين تماس

بی حيا و بی اصول و بی فروع
بجث شيرين کرده با شيرين شروع

رفته در رويای شيرين می چرد
عشوه هايش با دل و جان می خرد

گرم و نرم چت زدن با او شده
خود بسان شير و او آهو شده

گويدش با من اگر باشی انيس
خواهمت بردن بسوی انگليس

می شويم آنجا پناهنده، اگر
بختمان ياری کند در اين سفر

می رويم آنجا پناهنده شويم
کردگار عشق را بنده شويم
....................
مرد گفتا: کار دنيا چون شده!
يا که مجنون واقعاً مجنون شده!

بعد از اين تکليف ليلی چيست، هان
گر دگر براوش ميلی نيست، هان

وای، کين دنيا چه دنيايی شده
گوشه چت روم عجب جايی شده!

"عشق هايی کزپی رنگی بود"
سخت کوته مدت و جنگی بود

قهرمان ملی فرهنگ ما
گشته اينک واقعاً همرنگ ما

همچو ما او نيز هم وا داده است
دين و ايمان جمله يکجا داده است

اين چنين در فکر دختر بازی است
مارگون در کار ِ افسون سازی است

درهوای لحظه های آنی است
البته او هم چو ما ايرانی است

روزگاری بس غريب است و شگفت
هرکسی در لاک خود جاکرده سفت

کس بجز در فکر کار خويش نيست
"مردمی"، ديگر تظاهر بيش نيست

يک نفر سالم نمانده برزمين
دوره آخر زمان يعنی همين!

هر که را بينی شده اهل ريا
زودتر مهدی بيا، مهدی بيا

که دگر آخوند ِ رذل ِ بی پدر
ريده بر تاريخ و فرهنگ و هنر


ارسال یک نظر


پســتو:



دوســتان:

اصغرآقا
عبدالقادر بلــوچ
لقمانعلی گزارشگر