DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> سَــــــنـگر <$BlogRSDUrl$>

سَــــــنـگر
 

شنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۳


مسابقه 


سناريوی شعر زير داستانی واقعی است و من در مانده ام که چگونه اين سناريو را به پايان ببرم. از اينرو از همه کسانی که اهل بخيه اند می خواهم که اين داستان را با خوبی و خوشی تمام کنند و خبرش را به من هم بدهند. متاسفانه همانطوری که از خود داستان برمی آيد، جايزه اين مسابقه را قبلاً کسی گرفته است. بايد طوری اين داستان را به پايان برد که شاعر مورد نظرجايزه اش، زهر مارش شود. پس بايد تا آن نابکار گل دوم را نزده است، (حالا از کجا معلوم که نزده است؟) او را از کرده خود پشيمان کنيم


شاعری از من الهام گرفت
جر زد و شعر مرا وام گرفت

رفت و پز داد فراوان با آن
با بت سِيم تنی جام گرفت

و بدانگونه که خود می پنداشت
دو شبی بعد از او کام گرفت

ادامه اش با شما



ارسال یک نظر

جمعه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۳


ســوء تفــاهــم  


لب برلب او نهـاد و گفـتــــــــا چونى
گفتـش خودتــى و جــد و آبادت نـيـز

***


ارسال یک نظر

پنجشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۳


خدا شانس بدهد 


در دنيا آدمهايى هستند كه با يك كار كوچك به شخصيتهاى بزرگى تبديل شده اند. نمونه اش همين آقاى گاندى است. اين بابا با بازى در يك فيلم در 20 سال پيش، چنان شخصيتى بهم زد كه بيا و ببين. فيلمش عالى بود،.... قبول. ولى فقط همين يكى بود. بعدش هم هيچ كس ديگه نفهميد كه نامبرده چى شد و كجا رفت. امروز همه مردم دنيا گاندى رو مى شناسند. اونم با يه فيلم. زنده ياد ظهورىِ بد بخت هم دو هزار فيلم بازى كرد و امروز نامى هم از او نمانده است. خدا شانس بده

بعضى ها از گاندى هم فراتر رفته اند و با يك كاركوچك براى خود و جد و آبادشان كه هيچ، براى مملكتشان هم آبرو خريده اند. نمونه اش همين بابايى كه در فرانسه يه آچار ساخت كه به آچار فرانسه ، معروف شد و هنوز كه هنوز است هيچ كس رودستش را نياورده است. حتى امريكا با اون كبكبه و دبدبه اش، يه آچار امريكا نساخته، چه برسه به ما. همون آچار فرانسه باعث شد كه صدها هزار خروار آهن و لوله و سيم وهر آت و آشعالِ اسقاطى كه دم دست بود را به هم وصل كنند و برج ايفل ازش در بيارند


ارسال یک نظر

سه‌شنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۳


لصفاُ اين مقاله را نخوانيد 


درست خوانديد، اين مقاله خواندنى نيست لطفاً از خواندن آن خوددارى كنيد. خواهش مىكنم. اِه. عزيز من انگار متوجه نشدى!! گفتم اين مقاله خواندنى نيست. خُب. پس چرا دارى ادامه ميدى؟ با شما هستم. بعــــــله با خود جنابعالى. گفتم لطفاً اين مقاله را نخوانيد. هان....بد ميگم. حقمه كه بخوام كه كسى نوشته منو نخونه يا نخوام كه كسى اونو بخونه. نه. دليلِ خاصى نداره. ابداً. فقط دلم نميخواد كسى اين نوشته رو بخونه. اونهمه نوشتم، كسى نخوند. حالا اين يكى را مى نويسم كه كسى نخونه. اما انگار شما با من لج دارى. راستش، اين يكى اصلاً ارزش خوندن نداره. همه نوشته ها را كه براى خوندن نمى نويسند. هر نوشته اى را هم كه نبايد خوند....بله؟ بسيار خوب. اينم يكى از اوناست. پس خواهش مىكنم از همين جا ول كن برو سراغ نوشته هاى ديگه و يا ديگران. متشكرم

اِه، تو كه هنوزم دارى ادامه ميدى. ....... رو كه نيست ماشالا. انگار متوجه قضيه نيستى. هان؟ جانِ من از همين جا ديگه بس كن. گفتم جان من!! آخه فكر مىكنى من چى براى گفتن دارم؟ خواهش مى كنم ديگه اذيت نكن. مگه اين روزها كم گاهنامه و ماهنامه و راهنامه توى اينترنت هست؟ خّب. پس ول كن برو سرِ يكى از اونا. همه شون جون مىدن براى مشترى. گيرم كه حرفى هم براى گفتن نداشته باشن. تو را خدا از همين جا ديگه كوتاه بيا

ببينم. شما همه مقاله هايي را كه درباره رفراندوم نوشته اند خونديد؟ درباره نهضت جمهوريخواهى چى؟ جنگ عراق؟ خصوصى سازى؟ نه ديگه. ميدونم همه را نخوندى. منم نخوندم. كى وقت داره اينهمه چرند و پرند بخونه. ول كن برو چند تايي از اونا را بخوون. بسه ديگه. عجب آدمايى پيدا مى شن ها!!! انگار نه انگار كه دارى بش مىگى نخون! عزيزِ من، جان ِ من، درِ ديزى بازه، حياى گربه كجا رفته؟ واقعاً كه بعضى ها چقدر فضول و لجبازند!! ول كن برو دنبال كارت، بذار ما هم به كارمون برسيم. من كه از اول گفتم كه حرفى براى نوشتن ندارم. بجان شما از همون اول به جناب سردبير گفتم كه من هيچ حرفى براى گفتن و نوشتن ندارم، ولى اون تو گوشش نرفت كه نرفت. از اون اصرار و از من انكار
گفتم عزيز جان، چيزى ندارم بنويسم. گفت؛ " نداشته باش، اما بنويس." گفتم؛ آخه. گفت؛ آخه ماخه نداره. براى ديگران نوشتى، براى ماهم بايد بنويسى. چطور شده حالا كه به ما رسيده ناز مىكنى. جون بكن يه چيزى بنويس. خلاصه آقاى سردبير آنقدرچانه زد تا بلاخره با اين شيوه ملى و ميهنى مرا به نوشتن اين مقاله نخواندنى واداشت

بله. اصلِ جريان همين بود. خَب. حالا كه ته و توى قضيه را درآوردى ديگه نخون. جان من از همين جا ديگه ول كن. نذار هرچى از دهنم دربياد بهت بگم. انگار نه انگار كه دارى با بچه آدم حرف مى زنى! واقعاً كه سماجتِ بعضى ها تماشاييه!! بيچاره سردبير حق داشت كه مىگفت هر چرندى كه بنويسى مى خونن. مگه آقاى ............. چى براى نوشتن داره؟ ببين چند تا كتاب در اين چند سال چاپونده. يا اون آقاى .......... ايشون اگه ننويسنده بود، سنگين تر مىبود! كدوم مادر مرده اى خانم ........ را شاعر مىدونه و يا آقاى ......را روزنامه نگار؟ مگه ....... نيست كه از زورِ بيكارى رفته كارگردان شده و يا ....... كه در امريكا تلويزيون راه انداخته؟ امروز كه ديگه روز ِ اين حرفا نيست

چرا هى منو دنبال مىكنى. اى بابا. منو باش كه فكر مىكردم كه كسى ديگه حال و حوصله خوندن نداره و توى خارج هم كه وقت طلاس و ايرونيها وقت خوندن ندارن!! حالا مى بينم كه علّاف تر از منم پيدا مىشه. همين علّافى ها بود كه ما را به اين روز انداخت. ول كن برو جانم. تو كه ديگه خيلى دارى شورش رو در ميارى. عجب دنيايى شده به حضرت عباس!! انگار نه انگار كه دارى ازش خواهش و تمنا مى كنى. چقدر بايد آدم پوستش كلفت باشه كه از رو نره!؟!؟ از همون سطرِ اول ازش خواهش كردم كه دورِ اين مطلب را خط بكشه. هنوزم دست برنمىداره. بسه ديگه، پررو. اين چند سطرِ اخر رو تخفيف بده

بسيار خوب. بسيار خوب. يادت نره كه خودت خواستى. هنوزم دير نشده، مىتونى از همين جا كوتاه بيايى. باور كن نيّت من خيزه. باشه. فقط بعد نگى نگفتى ها

راستش آقاى سردبير گفت؛ " برادر، بنويس كه تو هيچى براى گفتن ندارى. اصلاً عنوان نوشته را هم بگذار " مقاله نخواندنى"، واز همون سنگ اول بنويس كه لطفاَ اين مقاله را نخونيد." از همون سطر اول هم اعلام كن كه هيچ حرفى براى گفتن ندارى. آشكارا بنويس تا وقت ِ كسى بيهوده تلف نشه. بعد خواهى ديد كه چند نفر نوشته تو را تا آخر مىخونن و براى ما ايميل مى زنن و ما پيام مىفرستند. سپس آقاى سردبير پس از مكث كوتاهى زد زير خنده و اضافه كرد كه؛ " جون تو اين روش خوبى براى سرشمارى خوانندگانِ علّافه



ارسال یک نظر

جمعه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۳


اشقيا در گودال فتلگاه  


امسال در ماه مبارک رمضان قسمت شده بود که بريم و کربلای معلا را از طرف همه دوستان و آشنايان زيارت کنيم. نرسيده به مرز خانقين روی ديواری از قول امام خمينی نوشته است که " اين جنگ نعمت است". و ما حالا داشتيم می رفتيم تا دستاوردهای آخرين جنگِ در عراق را از نزديک ببينيم

جای همگی شما خالی بود. خيلی خوش گذشت. آنهايی که سال پيش هم اين فيض نصيبشان شده بود، می گفتند وضع خيلی بهتر از سابق شده. همه جا غلغلله بود از زوار. همه هم ايرونی. الحمدوالاالله بازارها شلوغ بود و مغازه ها توق. البته تو بازارهای عتبات خيلی چيزا پيدا می شه، اما همه چيزهم نميشه خريد. من رفته بودم تو بازار کاظمين چند تا مهر و تسبيح و سجاده بخرم براى سوغات، اما مگه پيدا می شد؟ ولی تا دلت بخواد کارت ماهواره، ويندوز اکس پی، کول گی م سونی، گيوه آدی داس، شلوارک داغ پلی بوی، قرص واياگرا، کاپوت نجات، روغن جلا، ترياک اعلا و...... منم که از اين چيزا سر در نمی يارم. هر جا رو گشتم که يه عبا نجفی برای سيد ملا کاظم، پيشنماز محله مون پيدا کنم، نشد که نشد. مغازه دارها می گفتند براى خريد عبا و مهرو جانماز بايد بری ايران


می گفتند از روزی که صدام افلقی رفته کاروبارا خيلی بهتر شده. معلوم بود. اينم خودش يه معجزه بود که خدا ناگهان به دل رئيس جمهوری امريکا انداخت که ارتش آزادی بخششو بفرسته تا راه کربلا را بروی شيعيان بازکنه. خدا يا صد هزار مرتبه شکرت

سربازهای امريکايی هم همه جوونای رشيد و پدر و مادر دارند. لبخند از رو لباشون ترک نمی شه. تا آدمو می ببينند، دستی، سری ، چيزی تکون می دند. بعضی هاشون هم دست می کنند تو کيفشون و يه بسته آدامس خارجی در ميارن به آدم ميدن. من خودم تو بازار کاظمين با چندتاشون عکس گرفتم. می گن چند تا شون تا حالا تو کربلا و نجف معجزه ديدن و ايمون آوردن. من با چشم خودم يکيشونوديدم که داشت چرت زنان تسبيح می انداخت و زير لب ورد می خوند. انگار از اون تازه مسلمونا بود. گفتم کربلايی، التماس دعا. به زبون خودش يه چيزی گفت که مثلاٌ، محتاجيم به دعا.

کربلا ای کربلا ای معدن کرب و بلا
امريکايی ها را خوب کردی در اينجا مبتلا

تو گودال قتلگاه چند تا از اين سربازا با تفنگ وايسادن که مبادا کسی تو اون گودال خيالات بد بسرش بزنه. اگه اينا اون زمون در روز عاشورا اينجا می بودن اين بلا سر امام حسين نمی اومد. دوروبر هر سرباز هم يه گله بچه جمع می شه. بچه ها به تفننگ و دستبند و واکی تاکی و نارنجکی که به کمرهر سرباز آويزونه خيره می شن و هی ميگن هلو

از صحن و رواق سِيدالشهدا هم که هرچی بگم کم گفته ام. گفته ند که "بهشتِ روی زمين مسجدِ گوهر شاد است". البته هست اما اينجا يه بهشت ديگه س. بخصوص حالا. لب سقا خونه ابوالفضل نصرانی ها به زوار کوکاکولای مجانی ميدن. می گفتن اينا نذر کرده بودند راه کربلا باز بشه تا بتونند کوکا بيارند بياد شهيدان کربلا اينجا بفروشن. روی ديوارهای همه رواقها و مسجدها و هرجايی که زوار جمع می شوند يک تلويزيون درندشت زده اند و دايم جنسهای خارجی نشون ميدند و تبليغ می کنند. تلفن موبايل، واجبی فرنگی، شامپوهای خوب، همبرگر امريکايی، مهررکعت شمارِ چار گيگا بايتی، وازلين جيبی ديلايت، عمامه هدفون دار استريو، عبای با شوفاژ، چادر کولر دار و امثالهم. وقت اذان هم تواين تلويزيونها نقاره می زنند و اذون می گند. خلاصه که خيلی وضع عتبات عاليات در ظرف اين چند ماه آبرومند شده است. من يه چيزی ميگم و شما يه چيزی می شنفی

از کتابهای دعا و زيارتنامه های جديد براتون نگفتم. اين کتابا هم دعا توشه و هم چيزای ديگه. تبليغات چيزای خوب خارجی مثل سيگار وينستون، جانماز ديژيتال با مانيتور و دی وی دی سرهم، ماشين استخاره ِ ايميل دار، تسبيح با حافظه، کلا گيس برقی و هزار و يک جنس امريکايی و انگليسی. يه بابايی که از انگليس اومده بود می گفت اين چيزا تو لندن هم پيدا نمی شه. هم راهها و چاهها را به آدم ياد ميده و هم اطلاعات مسلمونا را بالا می بره. من خودم از روی اين کتابها آدرس مک دونالد کربلا را پيدا کردم. مک دونالد يه جايی بود که امريکاييها افطار مجانی به زوار ميدادند. اوه. چه قيامتی بود. اما می ارزيد. ندری بود. خدا فسمتتون کنه بری بخوری. يه فيله ماهی، يه پاکت خلا ل برشته سيب زمينی، يه ليوان کاغدی کوکا و يه دستمال کلينکس. خدا نذر اونا را هم قبول کنه

تو مسجدِ بالا سر، دکترهای امريکايی می تونن اگه کسی بخواد در حالی که طرف در حال خواندن زيارت است پوست سرش را آزمايش کنند و روش مو بکارند. مِيگن سر طاس را در يک زيارت وارث خواندن پر مو می کنند بطوری که طرف مجبور می شه همون روز بره سلمونی! آقا، کچلها از اطراف و اکناف دنيای اسلامی حمله کرده اند که مو بکارند. برای همين اسم شبستانِ مسجد بالاسر را گذاشتند " کچلستان". آزمايش اولش مجانيه اما مخارج موکاری را بايد به دلار داد. خلاصه اين امريکاييها و انگليسيها کار را با عتبات تموم کرده اند. خدا نذر همه شونا قبول کنه. اجر همه شون با سيدالشهدا. کاشکی می آمدن مشهد و شاه چرغ و شابدوالعظيم را هم اينجوری آباد می کردن. شرط می بندم که تا چند سال ديگه هيچ کچلی در دنيای عرب وجود نداشته باشه. فقط تو ايرون کچل ها آينده شون روشنه

کربلا شهر چندان تحفه ای نيست اما نعمت توش فراوونه. همه نعمتها هم خارجی و خوب. اونم از برکت ابا عبدالله. تا دلت بخواد ايرونی اونجاس. همه جا صدای هم ولايتی ها بگوش آدم می خوره. يه بار از توی يه کوچه بازيک رد می شدم، از دور صدای گوگوش بگوش می رسيد. تعجب کردم اما بعد ديدم تعجبی نداره.

چه کربلاست که آدم به هوش می آيد
هنوز ناله زينب به گوش می آيد
زکوچه های خم اندر خم اش که می گذری
بگوش گاه صدای گوگوش می آيد

البته کربلا از خيلی جنبه ها از تهران خودمون که هيچ، از همه شهرهای ديگه دنيا موفق تره. اولاٌ توريستش بيشتره. اونم توريستهايی که خاک کربلا را هم می خرند و و هم می خورند. آبش هم همِن طور. ايرانيها به اروند رود می گويند رود فرات. آب کثيف اين رودخانه را تو شيشه می ريزند و برای شفا برسم سوغات به ايران می برند. چند تا شهر اينجوری تو دنيا پيدا می شه ؟ از اين مهمتر، چند تا شهر دنيا توريستهای اينجوری جذب می کنه؟

ياد حرف امام می افتم. انگار اين جنگ هم برای خيلی ها نعمت بوده است. اصلاٌ انگار يه جورهايی هر جنگی نعمتِ الهی است


ارسال یک نظر

درباب اصلاح طلبى 


اصلاح طلبى بايد از اصلاح سروصورت آغاز شود. ريشويى كه دم از اصلاح طلبى مى زند نه اهل اصلاح است و نه طالب آن. اگر مى بود، كار را از رفتن به سلمانى آغاز مى كرد. شايد درد ديگرى داشته باشد، اما اصلاح طلب نمى تواند باشد و نيست و چون نيست، مردم اين زمانه، اين اصلاح طلبى را كه درازناى تاريخ معقول و معمول مى پنداشتند، امروزه از فحش خوار و مادر هم زشت تر مى دانند. هم از اينروبود كه بيست مليون نفر با توجه به سابقه تاريخى آن به اصلاح طلبى راى دادند. غافل از اين كه اينها خودشان نياز به اصلاح دارند و ريششان از قاطبه اهالى بلند تر است. اين تجربه تلخ نشان داد كه ريش و قيچى را به دست هركس و ناكسى نمى توان داد. چنين شد كه امروزه آن ها كه روزى خود را اصلاح طلب حرفه اى مى دانستند، از اين اصطلاح ننگ دارند و به آن هيچ اشاره اى نمى كنند. بررخى هاشان هم چنان از اين جريان گريزانند كه اگر آنها را با اين نام بخوانيد، بدشان خواهد آمد و خواهند گفت كه: " اصلاح طلب هفت جد و آبادت بود
تاريخ نشان داده است( وبراى بعضى ها هنوز نشان نداده است و در آينده نشان خواهد داد)، كه اصلاح طلبى در چارديوارى مغازه سلمانى خلاصه مى شود. البته اصلاحات باز هم داريم كه روى سكوى مساجد و حمام ها صورت مى گيرد. اصلاح طلبى كه رو بسوى يكى از اين دومكان ندارد، هركاره ديگرى كه باشد، اصلاح طلبت نيست. والسلام


ارسال یک نظر

پنجشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۳


دشت اول 


رهبر: اين ضد انقلاب ملعون با چه ارزى اين رسانه ضاله را راه انداخته؟
رفيوجى: با ارز معذرت

***


ارسال یک نظر


پســتو:



دوســتان:

اصغرآقا
عبدالقادر بلــوچ
لقمانعلی گزارشگر