معاشران گره از زلف يار باز کنيد
(حافظ)
..............................
معاشری گره از زلف يار باز نمود
و ساز ديگری از آ ن به بعد ساز نمود
هر آنچه را که به ما گفته بود، زد زيرش
هرآن که را که نبودی خودی دراز نمود
هرآنکه گفت و نوشت از هرآنچه زشت و پلشت
روانه اش بسوی جاده هراز نمود
ولی هرآن که بدو سر سپرد و بيعت کرد
به حج روانه ورا عازم حجاز نمود
و هرچه قاری وآخوند بود در گيتی
زدوره گردی بيهوده بی نياز نمود
به انقلاب و به رويای ملتی شاشيد
وان يکاد، سپس خواند و برفراز نمود
چو کينک کونگ به قهقاه خنده ای سرداد
ونيش تا به بناگوش خويش باز نمود
به جای شاه نشست و بجای شاه چنو
حراج کشور و ناموس و نفت وگاز نمود
هرآنچه را که نمی بايدش نمايد، کرد
وليک زآنچه که می باست، احتزاز نمود
بنام مردمی و عدل و آرمانخواهی
دريغ، رونق بازار حرص و آز نمود
خرافه بود و خريت هر آنچه در سر داشت
دروغ بود هر آن کو برآن نماز نمود
معاشران ز سر يار دست برداريد
معاشری گره از زلف يار باز نمود