DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> سَــــــنـگر <$BlogRSDUrl$>

سَــــــنـگر
 

جمعه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۵


توطــــئه ســـکوت 


می گويند ايرانيها اهل دل اند. کاملاً درست است، امروز در هر يک از شهرهای ايران هزارتا دل و قلوه فروشی داير است. بهرحال اين دوهزار و پانصد سال تمدن درخشان کارِ خودش را کرده است و اين ملت را با فرهنگ و اهل دل و قلوه و جگر بار آورده است. چند روز پيش نظر دوستی با معلومات و کمالات بالا را درباره حافظ پرسيدم. خيلی جدی گفت که: " راستش من زياد اهل رستوران و غذای بيرون نيستم، اما شنيده ام که چلو کبابش بد نيست."

من مانده ام که چرا اين فرهنگ و تمدن ما فقط پيش خودمان مانده است و جهانی نمی شود. شايد توی جهانی شدن گير دارد! سابق براين که تلويزيون و سينما و اينترنت و روابط ارتباط جمعی نبود. پس انتظاری هم از کسی نبود و ما همينطور ناشناخته و مظلوم مانده بوديم . اما امروز چرا؟ چرا عليرغم آنکه ما در هر کشور اروپايی لشکری ايرانی در مقابل هر گداخانه دولتی بسيج کرده ايم، هنوز نتوانسته ايم به دنيا حالی کنيم که؛ آی مردم دنيا، ما ملت بيش از دوهزار و پانصد سال – بعضی ها می گويند شش هزار سال – سابقه فرهنگ و تمدن درخشان داريم و خيلی هم با حاليم و فرهنگمون تو دنيا تکه. ايــــــــن همــــــــــه مردم به چين و ژاپن برای عملگی می روند، اونهمه زن و دخترجوان به کشورهای عربی و حتی پاکستان فروخته می شوند، اما اين فرهنگ باستانی همين جور مثل سابق دست نخورده و باستانی و نا شناخته مانده است و هيچ کس در دنيا برای ما تره هم خورد نمی کند.

در داخل کشور هم بحمدالله احترام به نظم و قانون بحدی است که برای کوچکترين قانون شکنی، متخلف را درميان ميدان شهر دازش می کنند و خشتکش را می کشند پايين و حالا نزن و کی بزن. هيچ مملکتی دردنيا در دهه گذشته، به اندازه ايران قانون شکن و مجرم و بزه کار را با جرثقيل خفه نکرده است. خب، اين چی را می رساند. غير از اين است که نشان می دهد که هنر نزد ايرانيان است و بس؟

هرساله هزاران هزار ايرانی با ايمان و متدين به زيارت مکه و مدينه و عتبات عاليات می روند و با خود خروارها زغفران و نبات و پولکی و واجبی برای فروش می برند. اما عربها هنوز فکر می کنند که ما در مورد اين مسائل از آنها صد پله بدتريم و از بيخ عربيم. امان از دست اين امپرياليست ها و صيهيونيست های بی همه چی.


ارسال یک نظر

چهارشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۵


اعـــتراف 


من فکر می کنم، پس من هستم
(دکارت)

اشتباه من هم همين بود.
(جهانبگلو)


ارسال یک نظر

سه‌شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۵


گــــــزارش 


هر کار که ساده بود مشکل کردند
سررشـته کـار را سـپس ول کردند
بستنـد و شکستند و زدنـد و بردنـد
سهراب،.. کجايی؟ آب را گِل کردند
!

…………………………………………….
آب را گل نكنيم
در فرودست انگار،
کفتری می خورد آب
(سهراب سپهری
)


ارسال یک نظر

دوشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۵


بياد شهيد شعبان بی مُخ 



اين سند ِ جنايت آمريکاست!

شعبان هم رفت. يعنی بردندش. اين يکی را ديگرنمی شود گفت که کار انگليسی ها بود، چرا که شعبانعلی در آمريکا به شهادت رسيد. دولت امريکا خيلی وقت است که ازاين خوش رقصی ها برای توده ای ها و جمهوری خواهان و گنجی ها و دشمنان مشروطه خواهان می کند؛ قيام ملی 28 مرداد را کوتاه می خواند و از جانب اعليحضرت فقيد وقيحانه عذر خواهی می کند. زهی بی شرمی! حالا هم خواسته است با اين عمل زشت به آنها بگويد که؛ " بفرما، ما همه مهره های اين قيام را مات کرديم. اين هم آخريش بود.

گويا اطرافيان استاد جعفری چند بار بش گفته بودند مواظب باش، اما تو مُخش نرفته بود که نرفته بود. جواب داده بود؛ " ا َکی؟....اين امريکاييا همه سوسولند." هميشه تو فکر ايران بود،...تو فکر اعليحضرت،.... تو فکر رضا يه وری، ممد سولاخ، تقی دوپشت، همه. هميشه در حالی که پنجه بوکس در دستش مثل تسبيح روان می گشت، از گذشته ياد می کرد. گاهی می گفت؛ " آخدا، قربون مرامت. يعنی می شه يه بار ِ ديگه ما.....". آنوقت اطرافيا تو حرفاش می پريدند و دلداريش می دادند و می گفتند, " بهلوون، چرا نمی شه؟ خدا ارحم الراحمينه. روی بنده هاشو زمين نمی ذاره."

يه شب تو اورنج کانتی به ياد سرپل ِ تجريش مست و پاتيل زده بود بيرون و سر به بيابون گذاشته بود و با صدای بلند توی های وی (اتوبان امريکايی)، به ياد اعليجضرت زده بود زير آواز ِ سيما بينا:

مجنون نبودم، مجنونم کردی
سيخی ورداشتی، درکونم کردی
وای ، وای، وای.....


به پليس خبر داده بودند که يک پيرمرد سر به صحرا گذاشته. پليس که رسيده بود، شعبان عربده کشان به ياد گذشته " نفس کش" طلبيد ه بود. اون بی معرفتا هم که ديده بودند حريف اين پيرمرد نمی تونند بشند، شبانه برده بودندش ديوونه خونه. خواسته بودند کنف اش کنند. خدا رحم کرد که شعبان آن شب ضامن دارش را با خودش نبرده بود. اونجا تو ديوونه خونه از دکتر پرسيده بود؛
دکتر جون، مُخ من وضعش چطوره؟
دکتر: چطور مگه؟ مگه تو به مُخ خودت مشکوکی؟
شعبان: مشکوک چيه دکترجون، ملت يه عمره به من ميگن شعبون بی مُخ. ميخوام ببينم تحقيقات شما چی نشون داده.
دکتر: دستگاه راديوگرافی چيزی نشون نداد.
شعبان: ای بابا چطور نشون نداد؟ مگه می شه؟
دکتر: آره، آخه وضع بواسيرت خيلی خرابه. دستگاه همه امواج را از اونجا گرفته.

عليرغم اين مشکلات، شعبان يک عمرعاشق نه، اما خاطر خواه ِ اعليحضرت بود. خودش در مصاحبه ای که خانم هما سرشار با او کرده می گويد:




" باورت ميشه خانوم، من تو زندگيم عاشق نشدم؟ تا امروز عاشق نشدم. يه اراده عجيبی داشتم برای سه تا چيز؛ عشق و سيگار و مشروب. يعنی خاطر خواه ميشدم ولی تا طرف لَغَت مينداخت، مام جفتک ميپرونديم!" 1

با اين همه، هيچ گاه به اعليحضرت جفتک نپراند، اما بجای ايشان پراند.

==========================
1. خاطرات شعبان جعفری، نوشته؛ هما سرشار، انتشارات آيفام، تهران 1385


ارسال یک نظر

سه‌شنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۵


ســـاقی 



به سرعت 180 می دهد ساقی
خيال کرده نمانده ا ست فرصتی باقی

گشاده روی و سبکبال و نرم و گرم و خراب
به پشت بار نشسته است لخت و ييلاقی

به تشنگان خرابات دير دور و برش
دهاد جام پی جام با چه قبراقی!

نپرسد اهل کجايی و می دهد تروفرز
به جنبلی و مسلما ن و گبر و اشراقی

خداش خير دهاد آن که اين پری آورد
و کرد ساقی ميخانه زير اين طاقی

بيابه کوری چشم بسيجيان و سپاه
پياله پشت پياله بنوش شلاقی

منی که ارث پدر مادری به می دادم
ز والدين چه حاصل برم به جز عاقی

به پشت و روی پياله چنان زدستم ليس
که چشم محتسبان می زند ز براقی

حديث خوب و بدی با من ای طبيب مگوی
که با کلسترولم ميزنم ره چاقی

چنان دگر شده حالم که در سجل احوال
ندارم هيچ شباهت به عکس الصاقی

نمانده است قلم را توان شرح فراق
چه به که تايپ کنم حسب حال مشتاقی


ارسال یک نظر


پســتو:



دوســتان:

اصغرآقا
عبدالقادر بلــوچ
لقمانعلی گزارشگر