سَــــــنـگر | |||
دوشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۵اين سند ِ جنايت آمريکاست! شعبان هم رفت. يعنی بردندش. اين يکی را ديگرنمی شود گفت که کار انگليسی ها بود، چرا که شعبانعلی در آمريکا به شهادت رسيد. دولت امريکا خيلی وقت است که ازاين خوش رقصی ها برای توده ای ها و جمهوری خواهان و گنجی ها و دشمنان مشروطه خواهان می کند؛ قيام ملی 28 مرداد را کوتاه می خواند و از جانب اعليحضرت فقيد وقيحانه عذر خواهی می کند. زهی بی شرمی! حالا هم خواسته است با اين عمل زشت به آنها بگويد که؛ " بفرما، ما همه مهره های اين قيام را مات کرديم. اين هم آخريش بود. گويا اطرافيان استاد جعفری چند بار بش گفته بودند مواظب باش، اما تو مُخش نرفته بود که نرفته بود. جواب داده بود؛ " ا َکی؟....اين امريکاييا همه سوسولند." هميشه تو فکر ايران بود،...تو فکر اعليحضرت،.... تو فکر رضا يه وری، ممد سولاخ، تقی دوپشت، همه. هميشه در حالی که پنجه بوکس در دستش مثل تسبيح روان می گشت، از گذشته ياد می کرد. گاهی می گفت؛ " آخدا، قربون مرامت. يعنی می شه يه بار ِ ديگه ما.....". آنوقت اطرافيا تو حرفاش می پريدند و دلداريش می دادند و می گفتند, " بهلوون، چرا نمی شه؟ خدا ارحم الراحمينه. روی بنده هاشو زمين نمی ذاره." يه شب تو اورنج کانتی به ياد سرپل ِ تجريش مست و پاتيل زده بود بيرون و سر به بيابون گذاشته بود و با صدای بلند توی های وی (اتوبان امريکايی)، به ياد اعليجضرت زده بود زير آواز ِ سيما بينا: مجنون نبودم، مجنونم کردی سيخی ورداشتی، درکونم کردی وای ، وای، وای..... به پليس خبر داده بودند که يک پيرمرد سر به صحرا گذاشته. پليس که رسيده بود، شعبان عربده کشان به ياد گذشته " نفس کش" طلبيد ه بود. اون بی معرفتا هم که ديده بودند حريف اين پيرمرد نمی تونند بشند، شبانه برده بودندش ديوونه خونه. خواسته بودند کنف اش کنند. خدا رحم کرد که شعبان آن شب ضامن دارش را با خودش نبرده بود. اونجا تو ديوونه خونه از دکتر پرسيده بود؛ دکتر جون، مُخ من وضعش چطوره؟ دکتر: چطور مگه؟ مگه تو به مُخ خودت مشکوکی؟ شعبان: مشکوک چيه دکترجون، ملت يه عمره به من ميگن شعبون بی مُخ. ميخوام ببينم تحقيقات شما چی نشون داده. دکتر: دستگاه راديوگرافی چيزی نشون نداد. شعبان: ای بابا چطور نشون نداد؟ مگه می شه؟ دکتر: آره، آخه وضع بواسيرت خيلی خرابه. دستگاه همه امواج را از اونجا گرفته. عليرغم اين مشکلات، شعبان يک عمرعاشق نه، اما خاطر خواه ِ اعليحضرت بود. خودش در مصاحبه ای که خانم هما سرشار با او کرده می گويد:
با اين همه، هيچ گاه به اعليحضرت جفتک نپراند، اما بجای ايشان پراند. ========================== 1. خاطرات شعبان جعفری، نوشته؛ هما سرشار، انتشارات آيفام، تهران 1385 ارسال یک نظر
Comments:
ارسال یک نظر
|
تـازه ترها:پســتو:
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005 مارس 2005 آوریل 2005 مهٔ 2005 ژوئن 2005 ژوئیهٔ 2005 ژانویهٔ 2006 مهٔ 2006 اوت 2006 سپتامبر 2006 اکتبر 2006 اکتبر 2008 نوامبر 2008 دسامبر 2008 مارس 2009 آوریل 2009 اوت 2009 مارس 2010 آوریل 2010 مهٔ 2010 دوســتان:اصغرآقاعبدالقادر بلــوچ لقمانعلی گزارشگر |