DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> سَــــــنـگر <$BlogRSDUrl$>

سَــــــنـگر
 

جمعه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۴


(تـو پرانتـــز) 


آنچه را در کتاب می جستيم
در خطــــوط ِ پيـــاله پيـدا شد

تا چندی پيش، هميشه در اين خيال خوش بودم که خوشبختانه من از مرحله پرت ام و بقيه مردم کارشان درست است . اما چنديست که مشکوک شده ام و دارم کم کم به اين نتيجه می رسم که نکند متاسفانه ديگران هم پرت باشند. اگر من يکی پرت باشم، به جهنم. آب هم از آب تکان نمی خورد. اما اگر نباشم چی؟ بازهم هيچی. اما ديگران...؟ منظورم از ديگران، همه آنهايی است که خود را نه تنها دانای کار خود می دانند که برای کشور نيز گاه نسخه ای می پيچند. بخشی از ملت هميشه در صحنه که هر يک در آرزوی روزايست که بتواند بقيه هم صحنه ای ها را با هل و هو از صحنه بدر کند. حالا اگر طرف از صحنه روزگار هم بدر شود و به ديار باقی ( نه عمادالدين) بشتابد که فبها.

امروز قرار بود چيز ديگری بنويسم اما مثل اين که درگير چيز ديگری شده ام. - بعداً ميگم چی - بهرحال، داشتم می نوشتم که امروز داشتم روزنامه های فارسی زبان خارج از کشور را دراينترنت مرور می کردم که.

اولاً اينو تا يادم نرفته بگم که من مانده ام که چرا ما هنوزبه اينها می گوييم روزنامه. برای اين که همه اين....اين.......فعلاً بگوييم "چيزها" تا بعد نام بهتری برايش پيدا کنيم، مرتب بقول امروزيها، "به روز" می شوند. يعنی ديگه روز و شب که ندارد، هروقت مطلب تازه ای برسد، آن را می گذارند. از اين گذشته اين چيزها را بيشتر شب ها به روز می کنند و من معمولاً صبحها می بينم که بله، چند تا مطلب تازه وارد شده است.

ثانياً ديگه نامه ای در ميان نيست. صفحه مانيتور است و طرحهای گرافيکی. پس بايد فکری جدی به حال اين چيز کرد. نه تنها اين که اگر فکرش را بکنيد خيلی از چيزهای ديگر نيز گرفتار همين مشکل می شوند. مثلاً می گويند: " انجمن قلم". اولاً که اعضای اين انجمن سايه همديگر را با تير می زنند چه رسد که بشود آنها را در انجمن گرد آورد. حالا بماند که هريک از اعضا هم در گوشه ای از دنيا دارد دق مرگ می شود.

در ثانی، کی ديگه با قلم می نويسد. امروزه، روز کيبورد است. تازه همه اين مسايل را که بررسی کنيم، می رسيم به اين که حالا چگونه نامی بايد برای اين انجمن ساخت. کانون کيبورد که نمی شود گفت. واقعاً چگونه بايد اين نامها را به روز کرد؟

از بحث اصلی پرت نشويم. مشکل واژگانی، يعنی ملا نقطی روزنامه های اينترنتی را که حل کنيم، می رسيم به اين اين موضوع که اين ها را که کسی برای کسب خبر نمی خواند. بله؟ اگر می خواند که وای بحال و روزش. ديروزنامه هم نيستد. يکی دوتاشان را که در کار گزارش رسانی هستند می توان، " پريروز نامه"، ناميد، آنهم با ارفاق. آنچه می ماند، يادداشت ها و مقاله هايی است که بخش بزرگی از آنها را می توان د ر يک دسته بندی من-درآوردی، به دو گروه تقسيم کرد. يکی کارهای "چيزنويس" های خود فريب و ديگر آثار نويسندگان مردم فريب

نوشتم قرار بود درباره مطلب ديگری بنويسم. بله، همين پيش پای شما مطلبی خواندم از استاد بزرگی درباره فيلم مارمولک و می خواستم آنچه خواندن اين نوشته به ذهنم آورده بود بنويسم که نشد. شايد هم خوب شد که نشد. بماند.

چه پرانتز روده درازی شد. دنباله سخن می ماند برای پرانتز بعدی.


ارسال یک نظر

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۴


مــــــــژده 


خاتمی بارديگر با پاپ جديد تلفنی گفتگو کرد. پاپ آقای خاتمی رامتفکر اسلامی و مبتکر پروژه گفتگوی تمدنها خواند
(ايرنا)
..................................

بوسه بده، بوسه بده، پاپ پسنديد مرا
در سفر اين دفه ام در واتيکان ديد مرا

بين هزاران نفر ارباب کليسا و کنشت
آمد سوی من و از صندلی ام چيد مرا

گفت: "هلو. پيس آپون يو"*، و دو سه چيز ِ دگر
با سخنی چند و ندانم چه، فرنگيد مرا

امروز هم در تلفن، موقع تبريک و سلام
باز از آن واژککان يک دو سه واژيد مرا

گويا از بين سران ِ همه اديان دگر
پيش همه خواند نماينده توحيد مرا

من دوسه تا آيه ز قران در ِ گوشش خواندم
او نيز با جنبش سر، می کرد تاييد مرا

الحق با آنکه نشد باب سخن باز کنيم
با سر و لبخند و زبان خوب نوازيد مرا

هر چه ورا درد و بلا، بر سر رهبر بخورا
تا ننشاند به برش با شک و ترديد مرا

باز نمايد چو دهن، لب چو گشايد به سخن
لرزه فتد بر تن و جان يکسره چون بيد مرا


رهبر؟ گور پدرش، خاک دو عالم به سرش
نيست غمی گر نکند ديگر تمجيد مرا

هيچ غمی هيچ کمی نيست مرا دردو جهان
کم؟ چه کمی؟ غم؟ چه غمی؟ پاپ پسنديد مرا
...............................................
Peace be upon you


ارسال یک نظر

شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۴


کنســـرت انتخاباتی معين 


آيت الله امامی کاشانی درخطبه های نماز جمعه اين هفته تهران از اهميت درگيری مردم در انتخابات سخن گفت و افزود که اين درگيری انار ترشی بر پيشانی دشمن خواهد بود. وی در ادامه سخنانش افزود، " نکند که خدای نکرده آحاد مردم خود- رای بشوند و به هرکس که دلشان بخواهد رای بدهند. نه، اين اصلاً خوبيت ندارد. مردم بايد با علما در اين مورد شور و مشورت کنند و به کسی رای بدهند که خدا از او راضی باشد. من به شما توسعه می کنم که اين کار را از روی هوای نفس انجام ندهيد. والا فردای قيامت گرفتار خواهيد شد. مردم ما حيوان نيستن که برای آب و نان بيشتر و زندگی بهتر رای بدهند. اينجا هم اروپا و امريکا نيست که مردم به هوای نفس خوشان گوش بدهند. اين مردم برای راضی کردن دل امام زمان رای می دهند." آيت الله کاشانی نگفت که خود امام زمان به چه کسی رای خواهند داد و يا اين که اصلاً ايشان رای خواهند داد يا نه؟

البته بنا به خبرهای رسيده از گوشه و کنار ِ ايران، اين درگيری از هفته ها پيش آغاز شده است. درشهر ِ لاريجان، شبنامه جوانان لاری، به لاريجانی هشدار داد که جداً از آمدن به اين شهرخودداری کند که اين جوانهای عصبانی هيچ حوصله افرادی لاابالی چون او را ندارند. در اين اعلاميه آمده است که "..لاريجان شهر مردان و زنان غيور و وطن پرست بوده و هست و در طول تاريخ خروس لاری به جهان صادر کرده است. ( البته در اين باره ميان مردم لار و لاريجان اختلاف وجود دارد که در اين برهه از زمان قرار است وحدت کلمه را حفظ کنند و با هم دعوا نکنند). حالا اين مرد لاابالی، دراين چند دهه، تمام حماسه های آن خروسان دلاور را که تخم لاری در دل مرغان وطن می کاشتند، پنبه کرده است و مردم با شنيدن نام اين شهر به ياد اين فرد پخمه، نماليده و مرغ صفت می افتند

همچنين در سطح شهر شايع کرده اند که اين بابا اصلاً لاری نيست و اصلش از "رال"، است که شهرکی در جزيره انگليس است که در آن دوچرخه معروف "رالی"، می سازند

ديروز در تهران، آقای معين، يک کانديدای ديگر رياست جمهوری که برای سخنرانی به تکيه تعزيه سرای اهل بيت (آمفی تئاترسابق دانشگاه) آمده بود، برای سخنرانی به روی صحنه رفت و گفت که؛ "من هميشه در خدمت جوانان و دانشجويان عزيز بوده و هستم وخواهم بود. امروز هم با برنامه از پيش تعيين شده ای به اينجا نيامده ام بلکه بی برنامه آمده ام تا هر چه را که شما پيشنهاد کنيد، انجام دهيم. دانشجويان هم همگی شعار: "معين بايد بخونه"، سردادند. نامبرده هم از رو نرفت و گفت: ای به چشــــــــــــــــــم، باشه می خونم. بعد با صدای دلخراش و زمختش، عربده کشان شروع به قرائت کشدار ِ سوره الفاتحه کرد و گفت که اتفاقاً مرحوم پدرم قاری امامزاده نرمی بود و من خوانندگی را از جوانی نزد آن مرحوم آموختم. صد رحمت به صدای معين لس آنجلسی

البته اين بلا يک بار هم سر ِ "حجت الاسلام خوشگو" ، نماينده مجلس آمده بود که از مردم خواسته بود که موضوع کار را مشخص کنند و مردم همگی با شعار انقلابی ِ " خوشگوز بايد برقصه" در فريضه سياسی – عبادی انتخابات درگير شده بودند

البته درگيری مردم در اين دوره انتخاباتی بسيار چشمگيرتر از دوره های سابق بود. مردم خوزستان اين درگيری را به " سونامی انتخاباتی" بدل کردند. گزارشهای خبرنگاران از شهرهای ديگرنيزحاکی از ان است که تاکنون در همه شهرهای ايران کسانی که خواسته اند درانتخابات اين دوره درگير شوند، در زندان بسر می برند. پيش بينی می شود که درگيری اين دوره بی سابقه باشد و زندانها را پرتر کند


ارسال یک نظر

جمعه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۴


بزرگداشت ِ هـادی خرســندی 


آنچه در زير می آيد، بخشی از نوشته ای است که برای جشن بزرگداشت هادی خرسندی تهيه شده بود. اين بزرگداشت قرار بود درهمين فصل درلندن برگزار شود - نه از سوی بنياد خوئی، نه -، اما به دلايل نامعلومی سرگير نشد که نشد. يعنی تا کنون نشده است. البته هنوز هم دير نشده ااست. بهرجال، اميدوارم که بزودی امکان برگذاری ِ اين چشن، پس از سالها تاخير، فراهم گردد و برگزار شود. به اميد آن روز
.................................



کلمه بزرگداشت را که شنيدم، جاخوردم. ای بابا.....، کی مرد؟ پس چرا ما نشنيديم. حيف شد. نبايد می مرد. ياد عنوان ِ خبر مرگ منوچهرمحجوبی افتادم که خود خرسندی در اصغر آقا نوشته بود. خبر از زبان کاريکاتور خمينی نقل قول می شد که می گفت: " تو نبايد می مردی. ما قرار بود تو را اعدام کنيم." حالا همين جمله را در باره هادی خرسندی هم می توان گفت

من هادی خرسند ی را چند باری بيشتر نديده بودم. آنهم گذرا. اينجا و آنجا. اما يکی دوبارتکه هايی از نوشته هايم را برای چاپ در اصغرآقا فرستاده بودم که حدس می زنم به دستش نرسيده بود. اما ديگه مهم نيست. حالا که رفته است بايد اين سلام و عليک خشک و خالی را به دوستی عميقىِ ميان دو طنزپرداز حرفه ای بدل کنم. در مجلس يادبودش سخنرانی کنم و ازخاطره های مشترکمان بگويم. در نشريات از نشست و برخاست ها و گفتگوهايی که با او داشته ام بنويسم. از پشتکارش بگويم و بنويسم. ازجدی بودنش در عين شوخی، از وسواش و اين که بارها به من گفته بود که: " فلانی، جای طنز ِ تو در اصغر آقا خيلی خاليه. تو ديگه وسواس را به حد جنون رسونده ای. بذار چاپ کنيم بره. ومن هميشه جواب داده بودم که: هادی جان: هر سخن جايی و هرنکته مقامی دارد. حالا وقتش نيست. به چشم، هروقت زمانش رسيد، همه را دو دستی تقديمت می کنم

بهتر است سخنرانی ام را با شعر سوزناکی شروع کنم. شعری درباره بی وفايى دنيا و يا درمورد اهميت طنز در زندگی بشر. يا بهتر است چيزكى از خودش پيدا كنم و بخوانم. نه. اين سخنرانى من است. خودم بايد شعرى بسازم. .................. بذار ببينم

هردم از اين باغ بری می رود
نيک تر از نيک تری می رود

نه. نچسبه. مجلس محترم خواهد بود. همه سران اپوزيسيون حضور خواهند داشت. مياند تا با مجلس ترحيم اش عكس بگيرند. مياند تا اگه رنده اش را نتونستند، مرده اش را خودى كنند. بى شك هر كدام دو سه كلمه اى هم سخنرانى خواهند كرد. يكى خواهد گفت كه هسته مركزى طنز خرسندى، هسته اى ملى ست. او در برابر گروه هاى ديگر هميشه جبهه مى گرفت. جبهه اى ملى. ديگرى پس از تسليت به اهل فرهنگ و ادب خواهد افزود كه هادى خرسندى درعين شوخ طبعى، تاريخ دو هزار ساله شاهنشاهى ايران را جدى مى گرفت. اين همه طنزی که از او در باره کورش و هوخشتره و نادر شاه و ديگران از او بحامانده است، نشان می دهد که تاريخ شاهنشاهی ايران، همواره مشغله ذهنی او بوده است. يكى هم از اين كه خرسندى هواى اقليتها و پناهندگان و زنان را داشت سخن خواهد گفت و با اين جمله كه ، "وى هرگز به زنان پشت نكرد"، نتيجه خواهد گرفت كه او كمونيستى مخفى بود. ديدی اين شعر آخرش، چطور خدمت مرحول پاپ اعظم رسيد؟ يكى هم خواهد گفت كه او به جمهور مردم عشق مى ورزيد و اين اواخر همه جا از جمهوريخواهان و اهميت كارشان مى گفت. بعدش هم نوبت منه. مى روم پشت ميكروفن. بايد جمله اول خيلى گيرا باشه. شعر بهتره. بايد فضاى جلسه فرهنگى بشه. مثلاَ


ناخرسندم ازاين که خرستندی رفت
از عالم ِ طنز، آبرومندى رفت

به به، چه مطلع خوبى


زنده باد بزرگداشت. با وصف اش هم ميشه حال کرد. ميشه از ديگران مايه گذاشت

پرسيدم مگه مريض بود؟
گفت: نگفتم که مرده. خدا نکنه.....حيفه بره
پس اين بزرگداشت چه مناسبتی داره!؟ می دونم خارجيها از اين کارا می کنن، اما خب.... اونا هزار غلط ديگه هم می کنن. مگه ما بايد در هرکاری مقلد باشيم. بزرگذاشت مجلس ترجيم مدرنه. برای آدم زنده اصلاّ درست نيست. طرف رو لوس می کنه و خيلی های ديگه را هم دشمن آدم. آخه من هرچی درباره خرسندی بنويسم............... از من بدش خواهد اومد. حساب كارم تو روزنامه......... چى مى شه؟ تازه، خانم ........... هم هست. چند ساله بند کرده که بيا شعرهای من را نقد کن. خواهد گفت: تو چطور به ما که می رسه نويسنده نيستی اما برا ديگران هميشه آماده به خدمتی؟ نه، نمی شه. خود خرسندی هم تا آنجايی که من می شناسم اش اهل اين جور کارها نيست. نه. اين کار اصلاّ درست نيست. من که صلاح نمی دونم. البته برای بزرگداشت رفتگان مطلب نوشتن اشکالی نداره. هرچه قدر هم که کسی زنده منفوری باشه، وقتی مرد عزيز می شه. اما نوشتن درمورد آدم زنده کار درستی نيست. هرچه هم که طرف مردم دار و مهربان باشه، اين کار برای نويسنده باعث دشمن تراشی می شه. وانگهی، وقتی طرف خودش حی و حاضره ، من چی بنويسم


ارسال یک نظر

دوشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۴


چــــــار ديـــد 


زنده ياد مهدی اخوان ثالث، شاعر بزرگ روزگار ما که چند تا از کارهايش در دهه گذشته، از شاهکارهای شعر فارسی است، غزل بسيار گيرا و جانسوزی دارد با اين مطلع

ديدی دلا که يار نيامد
گرد آمد و سوار نيامد

امروز همين بيت، مشغله ذهنی من شده بود و بند کرده بودم به اين پرسش که منظور شاعر از "سوار"، در اين بيت کيست ؟ به گمانم پرسش بی جای بجايی است که پاسخش را می توان در هريک از ديدگاههای چارگانه زير يافت

1.

سواری که اخوان در اين غزل از او ياد می کند، هموست که فروغ فرخزاد نيز خواب او را ديده بود. همو که قرار بود روزی بيايد و همه چيز را، حتی شيشه های پپسی و سينمای فردين را به تساوی ميان ايرانيان تقسيم کند. آرمانخواهی ما ايرانيان رنگی مذهبی دارد که هماره روبراه شدن اوضاع را در گرو دستی می داند که قرار است که از "غيب برون آيد و کاری بکند." سمين بهبهانی هم بلاخره زاده اين آب و خاک است و با فلسفه انتظار بار آمده است و اگر چه منتظر امام زمان است، امام زمان او در اين غزل کسی است که قرار است او بعنوان فردی لاييک و امروزی ديگر منتظر اما م زمان نيست، تا بيايد و دنيا را از شر کفار بپالايد. او اصلاً منتظر فرد خاصی نيست. سوار او در اين شعر، شرايط اجتماعی خاصی است که در آن مردم با همديگر برابرند. امام زمان شاعر در اين شعر، سوسياليزمی است که خلقهای قهرمان ما صد سال است برای آن کشته داده اند

2.

اگر اين شعر را درست بخوانيد خواهيد ديد که "سوار"، دراين غزل، محمد مصدق است. شاعر در اين شعر، خطاب به مصدق می گويد

ای شير پير ِ بسته به زنجير
کز بندت ايچ عار نيامد

از اين بيت می توان دريافت که مراد، شخص خاصی است که در زنجير بوده است. پس اين شعر در باب سوسياليزم نمی تواند باشد. هر چه شعر را بيشتر بخوانی، بيشتر مطمئن می شوی که درباره مصدق است.


3.

ای آقا، مصدق جايی نرفته بود که کسی در انتظار برگشتنش باشد. اين شعر درباره اعليحضرت شاه فقيد است که هيچ کس باور نمی کرد که برنگردند. آنجا که شاعر می گويد که گرد آمد و سوار نيامد، اشاره به هواپيمای شاهنشاه دارد که دوباره به ايران بازگشت و مردم شاهدوست و ميهن پرست ما را دمق کرد. شاعر در ادامه اين غزل، اشاره به شاه فقِد می گويد که

ای نادر ِ نوادر ايام
کت فر و بخت يار نيامد

وز سفله ياوران ِ تو در جنگ
کاری بجز فرار نيامد

ديگه از اين روشن تر می خواهی باشه. مصدق که شاه نبود که شاعر او را با نادر مقايسه کند. بيت بعدی هم که اشاره به خائنين فراری ای دارد که اعليحضرت را تنها گذاشتند و در رفتند


4.

اين غزل، بی هيچ ترديدی درباره شاه شهيدان امام حسين است. شاه و مصدق که اسب سوار نبودند. اين شعر، حديث واقعه ظهر عاشوراست که ذوالجناح آقا امام حسين، بی سرنشين به طرف خيمه ها بازگشت. البته بهتر بود بگويد: " اسب آمد و سوار نيامد". اما گرد هم درست است، چرا که در صحرای کربلا، هميشه گرد و خاک زياد است

باز هم اگر قانع نشده ای، بيت دهم غزل را بخوانی که شاعر گفته است

خورشيد چشم چشمه و ديگر
آبی به جويبــــار نيـــــــــامد

اين بيت اشاره به تشنگی ِ امام حسين و اهل و بيت اطهارش دارد . سوسياليزم و مصدق و شاه، که از تشنگی شهيد نشدند. شهادت هرکدامشان علت خودش را داشت. چرا ما ايرانيها عادت کرده ايم لقمه را دور سرمان بگردانيم و به دهانمان بگذاريم

عجب شاعر زبر دستی است اين خانم سيمين بهبهانی که شعری به اين خوبی برای همه کس و هيچ کس نوشته است

همه اين ها را نوشتم تا برسم به استقبالی که من از اين غزل کرده ام. اين استقبال شعرکی برای بخش "درباب ِ مشاهير"، است که تا کنون به چند تن از شخصيت های جهانی از جمله خانم کاندوليزا رايس و نيز شيخ ِ کويت پرداخته است. تفاوت بزرگ آقای هخا با ديگر مشاهير در اين است که ديگران با آمدن به صحنه مشهور شده اند،اما خا با نيامدنش به شهرت رسيده است. بخوانيد

ديدی دلا هخام نيامد
جت آمد و قيام نيامد

آن کو قرار بود بيايد
از بهر انهدام، نيامد

تا برکند بساط ستم را
با برق انتقام، نيامد

با شور و زور و نور ِ هخايی
برچيند اين نظام، نيامد

خشکيد خنده برلب خامان
جم تشنه ماند و جام نيامد

ماندند خيل ِ سربهوايان
ليک او ز پشت بام نيامد

آشی که پخته بود اهورا
اين بار هم قوام نيامد

تا در آپادانا بنمايد
برپا بساط شام نيامد

بس وعده ها ی خشک وهخالی
داد و به وقت کام نيامد

بس حالها که زآمدن او
کرديم و احتلام نيامد

دل بستن و شکستن تا چند
ديدی دلا هخــــــــام نيـامد

...................
هخام = هخا + هم


ارسال یک نظر


پســتو:



دوســتان:

اصغرآقا
عبدالقادر بلــوچ
لقمانعلی گزارشگر