DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> سَــــــنـگر <$BlogRSDUrl$>

سَــــــنـگر
 

دوشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۴


حکـــايت 


آورده اند که شبی شاعری روده دراز، کم روی ساده ای را در کمند شعر خود گرفتارکرد و از شام تا بام، با قصيده و غزل و بحر طويل، اعصاب او را خش خشی و خط خطی کرد. پگاهان که شاعر خميازه و دهان- دره هماره مهمان بديد، گفت:

- خسته شدی، هان؟ انگار با شعر ميونه ای نداری
- اختيار دارين. خيلی هم لذت می برم. اتفاقاً من غزلهای هادی صداقت را خيلی دوس دارم.
- هادی صداقت؟..کدوم هادی؟
- همون که تو لندن زد يه نفر رو کشت.

شاعر از اين آدرس دانستی که منظور صادق هدايت بودی. پس در دم دفتر ببست و خود و مهمان خويش و هر چه ايرانی ِ شعر دوست بودی را در دل ملامت کرد و هزار لعنت فرستاد.


ارسال یک نظر


پســتو:



دوســتان:

اصغرآقا
عبدالقادر بلــوچ
لقمانعلی گزارشگر