نقاشی ِ يک لحظه سياه ِ نااميدی.
فردا که بهار آيد يارو سرِ کار آيد
با بيلخ و لبخندی چون شير ِ شکارآيد
ما تلخ تر از ديروز، وامانده و دست آموز
او هلهله زن پيروز، بر بنز سوار آيد
ما مانده که؛ يعنی چه؟ جا خورده و واخورده
او زآخور بيت المال، پرخورده و هار آيد
خوابيم و يا بيدار؟ کابوس جنونباريست
کز پشت سرت افعی وز پيش تو مار آيد
ای هموطنان بايد شاشيد به آينده
اين گونه اگر خواهد بدترتر و تار آيد