سَــــــنـگر | |||
شنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۳
سناريوی شعر زير داستانی واقعی است و من در مانده ام که چگونه اين سناريو را به پايان ببرم. از اينرو از همه کسانی که اهل بخيه اند می خواهم که اين داستان را با خوبی و خوشی تمام کنند و خبرش را به من هم بدهند. متاسفانه همانطوری که از خود داستان برمی آيد، جايزه اين مسابقه را قبلاً کسی گرفته است. بايد طوری اين داستان را به پايان برد که شاعر مورد نظرجايزه اش، زهر مارش شود. پس بايد تا آن نابکار گل دوم را نزده است، (حالا از کجا معلوم که نزده است؟) او را از کرده خود پشيمان کنيم
شاعری از من الهام گرفت جر زد و شعر مرا وام گرفت رفت و پز داد فراوان با آن با بت سِيم تنی جام گرفت و بدانگونه که خود می پنداشت دو شبی بعد از او کام گرفت ادامه اش با شما ارسال یک نظر
Comments:
سلام استاد ایرج میرزا.من تمام کارهای شما را از اول تا به حال دنبال کرده ام و کلی خدمت تان ارادت دارم.ما سگ کی باشیم که کار شما را تکمیل کنیم.دمت گرم.
آقا و يا خانم خوشدل
ارسال یک نظر
اين بيت شما بسيار استادانه است و داستان را به پايان مى برد. اما خدا رحم كرد كه شما خوشدلى و اين طورى مى نويسى. اگه بد دل بودى چى مى نوشتى. بهرحال نشان داه اى كه اهل بخيه ايد و بايد بيشتر به ما سر بزنيد. شاد باشيد. الف رفيوجى |
تـازه ترها:پســتو:
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005 مارس 2005 آوریل 2005 مهٔ 2005 ژوئن 2005 ژوئیهٔ 2005 ژانویهٔ 2006 مهٔ 2006 اوت 2006 سپتامبر 2006 اکتبر 2006 اکتبر 2008 نوامبر 2008 دسامبر 2008 مارس 2009 آوریل 2009 اوت 2009 مارس 2010 آوریل 2010 مهٔ 2010 دوســتان:اصغرآقاعبدالقادر بلــوچ لقمانعلی گزارشگر |