DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> سَــــــنـگر <$BlogRSDUrl$>

سَــــــنـگر
 

یکشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۹


ارشــاد ِ اســـــلامی 


مسئول مميزی رو به نويسند ه کرد و گفت؛ "البته کتاب شما بسيار متين و علميه و عيب و ايراد چندانی نداره. اما خُب، بی عيب فقط ذات اقدس احديت است. همه ما ها بايد کاری بکنيم که پيش حضرت بقيته الله روسفيد باشيم." وی سپس مکثی کرد و دستی به ريش بزی ِ جو گندمی اش کشيد و ادامه داد؛ "بهتر است از عنوان کتاب شروع کنيم.... بـله؟

نويسنده گفت: حاج آقا، هر طور که شما صلاح بدونی.

حاجی – من فکر می کنم که اسم اين کتاب ِ شيرين و علمی زياد با رسم اش جوردر نمی آيد. منظورم را که می فهمی. شما هفته ها و شايد هم ماهها زحمت کشيده ايد و کتابی به اين خوبی نوشته ای، با اين همه آمار و ارقام خوب و متين. اما نامی را که برايش انتخاب کرده ای اندکی بيرون از اصول علمی است. " فيزويولوژی آلات تناسلی زن".

نويسنده: منظور شما را درست نمی فهمم حاج آقا. اشکال کار در کجاست.

حاجی: اشکال کار در اينجاست که فيزيولوژی اين مسائل را نمی شود همين طوری عريان و پوست کنده نوشت و چاپ کرد. خدای نکرده بعضی ها را گمراه می کند. اين عنوان بايد قدری ستر عورت بشود.

نويسنده: ستر عورت!؟ يعنی چه.

يعنی که بايد کاری کرد که عنوان کتاب شما هم سنگين و علمی باشد که باعث سربلندی شما بشود و هم خدای نکرده جوانان را گمراه نکند. مثلاً اگر بکنيم...." ناموس نسوان"، يا - من باب مثال- تغييرش بدهيم به؛ " اعضا و جوارح بقا" خيلی بهتر می شود. يعنی هم مفهموم را می رساند و هم علمی تر می شود.

نويسنده: ببخشيد حاج آقا، آخه اين کتاب يک کار ِ آکادميک است و برای دانشجويان رشته پزشکی نوشته شده و چيزی درباره نامو س و اينها توش نيست.

حاجی: مشکل کار هم همينه آقای دکتر. مشکل دانشگاههای امروزی هم همين است که با کمالات و معنويات بیگانه اند. انسان که فقط جمالات او نيست. کمالات هم هست. اصلاً انسان به کمالاتش زنده است. فکر اين غربيها از پيزيولوژی و اينها بلاتر نمی رود. ولی اسلام اول به کرامت انسانی فکر می کند. بعـــله ، به نظر من همان " ناموس نسوان" عنوان مناسبی است. البته "اعضا و جوارح بقا"، هم بد نيست. در طب الرضا هم مبحثی در همين مورد دارد.

نويسنده: حاج آقا، آخه...

حاجی: آخه، ماخه نداره. اينطوری به نظر ما بهتره. وامـــــا......چند تا نکته کوچيک ديگه هم هست مثل اين يکی. اين کلمه را هم بهتر است بکنيم " ته ران" يا " مجرای ِ پشت". اين يکی را هم بکن؛ "دامن."

نويسنده: آخه دامن که نميشه.... جمله بی معنی می شه. "دامن که از سلولهای خاصی ساخته شده است به دهانه رحم منتهی می شود! اين که نمی شه."

حاجی: ای بابا. خواننده عاقل باشه. ناسلامتی شما اين کناب را برای دانشجويان رشته پزشکی نوشته ای.

نويسنده: بله.

حاجی: خُب عزيزِ من اونا می فهمند که منظورشما چيه. نعوذوبالله. پناه می بريم به خدا.

نويسنده: ولی حاج آقا، اين باعث بدفهمی می شه. مثلاً در اين جمله اگر بگوييم که: دامن را با آب گرم و صابون بشوييد و سپس پماد را دور تا دور دهانه آن بماليد. اين کار را سه بار در روز......!؟!؟

حاجی: خُب، بهتر است بگوييم زير ِ دامن. دانشجوست خر که نيست. می فهمد يعنی چه. اما مشکل اصلی من با اين عکسهای قبل و دبر است. مرد حسابی، واقعاً فکر می کنی می شود اين عکسها را در اين کتاب چاپ کرد و در دسترس دانشجويان مسلمان گذاشت. خيلی از اين دانشجويان خواهران و برادران شهدا هستند. خونشان با ديدن اين عکسها به جوش می آيد. همه اين عکسها را بايد با حجاب کامل می گرفتی. با اين عکسها - بالاتر از خطر - عنوان مناسب تری برای کتاب شما می تواند باشد. صد رحمت به انقلاب مخملمين.

نويسنده: حاج آقا، فيزيولوژی را که نمی شود زير چادرنشان داد. هدف در اينجا نشان دادن بافت ماهيچه هاست.

حاجی: نه دکتر جان، اينها مايه معصيت می شود. اين کلمه را هم که من اصلاً نمی فهمم يعنی چه. "مموگرافی پستان".

نويسنده: يعنی عکسبردرای از پستان برای شناسايی غده های آن.

حاجی: خُب، پس بهتر است بجای ممه و پستان که در ادبيات اسلامی مستهجن است، بنويسيم؛ "عکسبرداری سينه". وامـــــــــا، اين سوراخ را هم بايد يه جور ديگه کرد.

نويسنده: حاج آقا اين جوری که نميشه! تاپولوژی پستان کجا و سينه کجا؟

حاجی: چرا نمی شه آقای دکتر، همه چی شدنيه. همين ديروز ما اين کار را در يک کتاب شعر کرديم. نوشته بود، " نه شير داره، نه پستون" گفتم بکن؛ " نه شير داره، نه سينه". گفت آخه قافيه اش خراب می شه. گفتيم اونم درستش می کنيم. آخرش شد؛ " نه شير داره نه سينه - گاوشو بردند مدينه".


ارسال یک نظر

شنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۹


چند دوبيتى 


خوشا آنان كه تيزه شامه هاشون
تميزه ، عشوه ريزه خامه هاشون
خوشا آنان كه خواند گاهگاهى
صداى آمريكا"، نامه هاشون"

***
خوشا آنان كه خاصان خواص اند
و با آنانكه كه بايد، در تماس اند
گهى با شيخ و گاهى بامريكا
گهى بی ما و با ما گرم لاس اند

***

خوشا آنان كه خاصان خواص اند
و از ما بهتران را مى شناس اند
دهان بگشوده چون دروازه غار
پى ليسيدن صد كاسه ماس اند

***
خوشا روزى كه با تو سر نمودم
دمادم ياد شعر ِ تر نمودم
تو را من چشم در راهم" شبانگاها"
تو گفتى، من چرا باور نمودم


ارسال یک نظر

دوشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۹


افسانه های پُست مدرن ايرانی 



چوپان دروغــــگو

روزگاري پسرك چوپاني که هر روز گوسفندان مردم را به چرا می بُرد، بربالای تپه ای در کنار روستا ايستاد و فرياد برآورد که: " گرگ، گرگ، گرگ آمد، گرگ آمد."

شوخی که از پايين تپه می گذشت، سربرداشت و گفت: " اينقدر داد نزن پسره بی سواد. اين داستان رو همه تو کلاس دوم دبستان خوند ه ند. "


ارسال یک نظر

معاشران گره از زلف يار باز کنيد
(حافظ)
..............................


معاشری گره از زلف يار باز نمود
و ساز ديگری از آ ن به بعد ساز نمود

هر آنچه را که به ما گفته بود، زد زيرش
هرآن که را که نبودی خودی دراز نمود

هرآنکه گفت و نوشت از هرآنچه زشت و پلشت
روانه اش بسوی جاده هراز نمود

ولی هرآن که بدو سر سپرد و بيعت کرد
به حج روانه ورا عازم حجاز نمود

و هرچه قاری وآخوند بود در گيتی
زدوره گردی بيهوده بی نياز نمود

به انقلاب و به رويای ملتی شاشيد
وان يکاد، سپس خواند و برفراز نمود

چو کينک کونگ به قهقاه خنده ای سرداد
ونيش تا به بناگوش خويش باز نمود

به جای شاه نشست و بجای شاه چنو
حراج کشور و ناموس و نفت وگاز نمود

هرآنچه را که نمی بايدش نمايد، کرد
وليک زآنچه که می باست، احتزاز نمود

بنام مردمی و عدل و آرمانخواهی
دريغ، رونق بازار حرص و آز نمود

خرافه بود و خريت هر آنچه در سر داشت
دروغ بود هر آن کو برآن نماز نمود

معاشران ز سر يار دست برداريد
معاشری گره از زلف يار باز نمود


ارسال یک نظر

شنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۹


عشـقبازی دات کام 



چون ميُسر نيست برمن کام او
عشـق بـازی می کنم با نـام او

(نظامی)


ديد مجنون را يکی در لاله زار
تو ی کافی نت ِ بسی زار و نزار

گفت طفلک در پی ليلی هنوز
نيستش با اين جهان ميلی هنوز

گفت لابد توی گوگل کو به کو
می کند در سرچ انجين جستجو

تا ازاو عکسی، پيامی،چيزکی
يابد و در خود کند انگيزکی

يا پی وبلاگ ليلی می رود
سوی کوی آن طفيلی می رود

رفت از او پرسد که ای وبگرد ِ زار
تو کجا و کافی نت در لاله زار

اين چنين زار و نزارکيستی
ماوس در کف، بيقرار کيستی


گفت مجنون سوی ليلی می روم
سوی کوی آن طفيلی می روم

"چون ميسر نيست بر من کام او"
سر زنم هر روز بر دات کام او

ميروم ذُل می زنم ديوانه وار
گاه بر عکس اش، گهی برنام او

اين چنين هر روز را شب می کنم
اين چنين افتاده ام در دام او

وای بر من وای براين شور و شوق
وای بر اين دل که گشته خام او

دست اگر می داد، روزی يا شبی
چون هکر از روی پشت بام او

فيلترش می کردم اين وبلاگ را
تا نباشد ديگر اين دل رام او

می کنم عشق ِ مجازی روز و شب
"چون ميسر نيست بر من کام او"


ارسال یک نظر

یکشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۹


من دهن بلبل را سرويس مى كنم 


عيد شما مبارك. باز هم بهار آمد. اگر در كشورى زندگى مى كنيد كه در آن هنوز بهار نيامده است و هر گز نمى آيد، بهار چيزى جز خاطره هاى دور كودكى نمى تواند باشد. اما آنجا ها كه مى آيد، براستى مرده را زنده مى كند. دوباره زمين نفس مى كشد و كوه ودشت ودمن سبزه باران مى شود. بهار جشن ِ نورويى زندگى ست. فصل سرشار ِ رويش و شادى و شكوه هستى. بهار هلهله هستى دردست افشانى برگ درختان وغلغل ِ چشمه هاى روان وعشوه لاله هاى جوان و آهوان چمان است

نـــــع. همه اينها اشتباه است. اين فصل مردم را به معصيت مى اندازد. آخه چى معنى داره كه ناگهان اين همه گل و گياه، بى هيچ مناسبتى سراز زمين بركشند. نه سالروز ميلاد پيعمبر و ائمه اطهار در اين فصل است و نه هيچ يك از اعياد مهم. حالا اگر دردهه فجر اين اتفاقات مى افتاد، يه چيزى. وانگهى، اين كه اين همه چشمه جوشان از دل كوهساران برخيزند و بى خود و بى جهت سر به صحرا بذارند، اسراف محض است. خب، آب اين چشمه ها را كسبه مى توانند مهار كنند و تو شيشه كنند و به ژيگول ها و خارجى ها كه آب شيشه اى مى خورند، بفروشند. چطور در زمان طاغوت تجار خون مردم را تو شيشه مى كردند، اما حالا كسبه نمى توانند اين آبهاى معدنى را بفروشند؟

ما دلمان خوش است كه ضد انقلاب را از كشور تار و مار كرده ايم. بله، قطب زاده را اعدام كرده ايم. بنى صدر را فرارى داده ايم. هنرمندان و نويسندگان را آواره و دربدر كرده ايم. اما دست ِ دشمن خانه زادى را كه سالى يكبار سروقتمان مى آيد و به همه ارزشهايمان مى خندد و مى رود، باز گذاشته ايم. خب، اين گلهاى بى حجابى كه اين قدر در اين فصل در جنگلها و كوه ها و دشتها قد مى كشند و مى افرازند و مى افروزند وعشوه گرى مى كنند، جز خدمت به طاغوتى هايى كه به كوه و جنگل مى روند، چه سودى براى اين انقلاب داشته و دارند. اين بلبلهاى بى شرمى كه بى خيال از ماهيت اسلامى جامعه ما سحرگاهان اداى خوانندگان زن را در مى آورند و چه چه مى زنند و دل مردم را مى برند، چه فايده اى جز نزديك كردن دل مردم به شيطان دارند؟ صداى نحس بعضى ازاين پرندگان از صداى مرضيه هم بهتر است! حالا آيا خطر بهار از بنى صدر و رضا پهلوى ومسعود رجوی و همه آنهايى كه حكومت را ارث پدرى خودشان مى دانند، كمتر است؟

بى خود نيست كه نشريات ضد انقلاب ِ خارج نشين چنديست بند كرده اند به بهار و مزاياى آن. متاسفانه مى بينم كه بعضى از نشريات داخلى هم – انشاالله از روى نادانى – با آنها همصدا شده اند و در انتظار آمدن بهار روز شمارى مى كنند
من هرچه فكر مى كنم مى بينم كه اولياى امور بايد يك فكر اساسى به حال اين جريان بكنند. اين كه سالى يكبار تمام اين سرزمين اسلامى همه استعدادهاى خداداد خودش را، بخاطر مسافران نوروزى، در راه سرسبز كردن دشت و صحرا بكارببرد ، والا اين كار درستى به نظر نمى رسد، بخصوص كه آب و هواى مناسب اين فصل باعث مى شود كه مردم بى خود و بى جهت خوش خوشانشان بشود و بيشتر بطرف معصيت كشيده شوند. اين همه گرده افشانى گلها و گياهان و جفتگيرى و كثافت كاريهاى ديگر حيوانات در اين فصل، همه نشانه اين است كه اين فصل را خداوند تعالى براى اين پديد آورده است كه ما را امتحان كند.

اين گياهان و جانوران كه براى اين كارها صيغه عقد جارى نمى كنند. پس همه اين كارهاى خلاف عفتى هم که مى كنند، غير شرعى و حرام است. از اين ها گذشته اين كارها براى خود اين حيوانات زبان بسته هم خوب نيست. شما مى دانيد در اين فصل چقدر از اين مرغان هوايى بر اثر اين ندانم كاري و ابتلا به بيماري تلف مى شوند؟ ببينيد شاعر در اين باره چه گفته است

فصلى ست خوش و هوا بود افلاكى
در حمد و ثنا نشسته كرم خاكى
شمع و گل و پروانه همه خاموشند
بر گرد ِ مزار ِ بلبل ِ ســوزاكى

بايد جلوى اين كارها را گرفت. بايد غنچه گلهاى حشرى و شهوى را پيش از عيد با همت نيروهاى محترم بسيج چيد. بايد آن آهو بچگانى را كه با ناز و ادا در كوهها و دشتهاى فراخ كشورمان مى چمند و آهوهاى مسن تر را به گناه وا مى دارند، ادب كرد. از كجا معلوم كه همه اين فتنه ها زير سرِ امپرياليست ها و صهيونيست ها نباشد؟ مگر تهاجم فرهنگى شاخ و دم دارد. همين است ديگر. اين كه امكانى فراهم شود كه دلهاى مردم از خدا دور شود و به شيطان بزرگ نزديك گردد. هر نوع امكانى براى اين كار در اين فصل فراهم است. از شادى و شور و حال گرفته تا ماچ وموچ و سفر و زدن به كوه و دشت و صحرا

ما بايد از بزرگان دين درس بگيريم و نگذاريم كه بيگانگان ا ين طورى با آب و خاك و طبيعت كشورمان بازى كنند. ما بايد از امام امت درس بگيريم. من تو دهن اين بهار مى زنم. من دهن بلبل را سرويس مى كنم.


ارسال یک نظر

پنجشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۸


چهارشنبه زوری در شهر لندن!!! 


آتش، گـٌرجانانه ای گرفته بود و بسوی آسمان زبانه می‏کشيد. پارک از جمعيت ايرانی موج می زد زن و مرد و پير و جوان، دو صفه در نوبت پريدن از روی آتش بودند. از آنسوترک که من ايستاده بودم ، چنان می نمود که انگار افراد از دم توپ بسوی آتش شليک می شوند. فضا سرشار از حال هوای دوران پيش مدرن کودکی بود . شلوغی و درهم برهمی ايرانی، هوای سرد لندن و صدای گرم مرضيه، و چای و تخمه و آجيل، اين گوشه دنيا را به نقطه‏ای از ايران تبديل کرده بود. گويا خانمى شله زرد هم با خودش آورده بود.

می گفتند بانی مجلس هر سال ازصبح ِ روز بعد، دست بکار تدارک ديدن برنامه براى سال آينده می شود تا اين مراسم هرسال با شکوه تر از پار و پيرار برگزار شود. و همين طور هم بود. بش گفتم با اين حساب شما سال آينده مشکل بزرگی خواهيد داشت چرا که ديگر نمی شود از اين سنگ تمامتر گذاشت. گفت: برعکس، مشکلات ما تازه سال ديگه شروع می شه. گفتم: چرا؟ گفت: چون اميدواريم که سال آينده اين مراسم را در تهران برگزار کنيم. چه حاضر جواب!

انگار همه ايرانيهای ساکن لندن دور هم جمع شده بودند و همه با هم درحال شادمانی بودند. انگار نه انگار که ايرانی بودند؛ نه شعار دادن و تظاهراتی، نه دعوايی، نه تو صف زدنی. حتی هيچ کس بحث سياسی هم نمی کرد. دوستی گفت اين جوری خوب است. نه ترسی ، نه لرزی، نه پاسداری، نه خواهر زينبی. آخه کجای چنين مراسمی می تواند اخلاق و عفت عمومی را خدشه دار کند؟ هنوز حرفش تمام نشده بود که چند تا ماشين پليس و تانکهای آتش نشانی، آژير کشان بسوی ما حمله ور شدند. صف ها بهم خورد و بسياری کنجکاوانه بسوی ماشين های پليس در کنار حمعيت تزمز کردند. چی شده ؟ ماموران آتش نشانی پيش از اين که چيزی بپرسند لوله های آب را بسوی آتش نشانه رفتند و پليس می خواست که با "اورگانايزرها" صحبت کند. يکی گفت بگيد ما ايرانی هستيم، آرگانايزر نداريم. يکی گفت منظورش چيه؟ شايد دنبال يه دزد می گردند؟ آجانه گفت:
I want to find out what is happening here

معلوم شد يه خانمی از اون بالاخونه روبرويی به پليس زنگ زده و گفته که عده‏ای خارجی در وسط پارک، شٌر به پا کرده اند و دارند برای حمله به جايی آماده می شوند. تاکنون هم يک گوشه پارک را به آتش کشيده اند. پليس لندن هم نيروهای واكنش سريع ِ ضد ترويست خود را مجهز به سلاحهای کشتار جمعی ، روانه پارك کرده است و قوای سه گانه انگليس را به حالت آماده باش در آورده است. لابد ملکه را هم که در نوره کش خانه همايونی سرگرم واجبی کشيدن بوده است بصورت اضطراری از کاخ خارج کرده اند تا به مخفی گاه از پيش تعيين شده‏ای ببرند وتونی بلر؛ نخست وزير انگيس هم ناچار صحنه بالماسکه را ترک کدرده است تا کابينه جنگ تشکيل دهد. حالا خدا كند كه بن لادن نگويد كه اين افراد ما بوده اند و مى خواسته اند لندن به آتش بكشند

بيچاره آقای .......بانی مراسم را ساعتها سين جيم کردند وآخرش هم او را با خود بردند. وی در پاسخ به اين پرسش که هدفت از اين کار چه بوده است ، گفت: هدفم زنده نگهداتشن افتخارات ملى و تاريخی

کارآگاه: منظورتان را نمی فهمم! شما افتخارات تاريخی تان را با آتش سوزی شبانه در پارك و شلوغ بازی حفظ می ‏کنيد ؟
بانی: نه خير. يعنی بله. اما خب، اين آتيش معمولی نيست.
کارگاه: در حالی که چشمهايش گرد شده بود با بی سيم به کسی چيزی می گويد که آجانهای ديگه بلافاصله ماسک برروی صورت می گذارند و مردم را بسرعت از محل متفرق می کنند. بعد می پرسد که منظورت چيه؟
بانى: منظورم اينه كه آتش در دل ما ايرانيها از ديرباز جاى خاصى داشته و ما معتقديم كه آتشى كه نميرد هميشه دردل ماست. اينم از اون آتش هاست.
كارآگاه كه هيچ از حرفهاى اين هموطن سر در نياورده بود، پرسيد كه؛ چه مواد آتش زايى بكار بردى؟

بانی: والله . يه مقدار چوب و هيرم خشک و مقوا و اين جور چيزا
کارآگاه: كجايى هستى؟
بانی: ايرانى
كارآگاه: هدفت از اين كار چى بود؟
بانى: همون كه گفتم به اضافه فراهم كردن امكانى براى پريدن خانواده ها از روى آتش. هدف سوئى در كار نبوده

کارآگاه با شنيدن پاسخ هايى كه ظاهراَ نامربوط مى نمود و ديدن صحنه مشكوك و آ نهمه ايرانى كه به گمان اودليل قانع كننده اى هم براى اين گردهمايى نداشتند، تصميم گرفت كه بانى مراسم چارشنبه سورى ما را براى تحقيقات بيشتر به كلانترى ببرد و همچنين دستور داد كه مردم را از اين جمع غير قانونى با زور متفرق كنند. بعضى ها در همان دم اول رفتند، اما برخى تا آخر ماندند. پيرمردى حتى با صداى بلند شعار مى داد كه؛ " اوباما، اوباما، با اونايی يا با ما؟". خلاصه قشقرقى بپا شده بود.

ما را باش كه فكر مى كرديم اينجا ديگه هيچ سر ِ خرى مزاحم كارمان نمى شود! آنهم در هايد پارك لندن كه مركز تظاهرات آزادي خواهى جهان است. من با اين كه اينجا مهمانم و زبان انگليسى نمى دانم، اما بهر حال درست ندانستم كه بى اعتراض محل را ترك كنم. از اينرو وقتى كه آجانهاى انگليسى داشتند هموطنان عزيز ما را تار و مار مى كردند، جلو رفتم و به آن سگ چار ستاره اى كه جلوى همه شان ايستاده بود، به آلمانى گفتم: ايش بين ايرانى، ايرانى، ما ايرانى هستيم. آجانه با عصبانيت فرياد زد كه: گو. من هم ديگه واقعاَ از كوره در رفتم و با صداى بلند گفتم: گو خودتى و جد و آبادت. امپرياليست پدر سوخته. چشم نداره ايرونى را ببينه. حسود ِ پدر سوخته. گمونم همه حرفاى منو فهميد. دوباره اون حرف زشت را تكرار كرد. من هم باز گفتم؛ خودتى و براى اين كه شَر بپا نشه راهم را كشيدم و رفتم

الان از آن مراسم برگشته ام و حالم واقعاَ گرفته است. اول فكر كردم نامه اى به گردون براون بنويسم و اعتراض و انزجار خودم را ابراز كنم. اما، نه چه فايده. كى در طول تاريخ ما از انگليسى ها جواب درست شنيده ايم. بهتردانستم كه شرح ماجرا را براى شما و ثبت در تاريخ بنويسم


ارسال یک نظر

یکشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۸


آتش بس ِ يک طرفه!! 


در آستانه فرارسيدن نورز باستانى، دولت ايران براى نشان دادن حسن نيت خود اعلام آتش بس كرده است. سخنگوى دولت در اين باره امروز در جمع خبرنگاران اعلام كرد كه از آنجايى كه اسلام دين رافت و شفقت و صلح است، نيروهاى ما در شب چهار شنبه امسال از گشودن آتش بروى مردم خوددارى خواهند كرد، بشرطى كه مردم نيز به بهانه چارشنبه سورى در ميدانها و پاركها و حتى در حيات خانه هايشان آتش روشن نكنند

وى گفت ما در احاديث و روايان هيچ سندى نداريم كه نشان دهد كه اين عمل مذموم و بيهوده، كار خوبى است.آيا شما جايى ديده و يا شنيد ه ايد كه رسول الله ( ص) و يا يكى از اهل بيت از روى آتش پريده باشند. يا لااقل يكى از بچه هاى آنها مثل سكينه و رقيه به چنين كارى دست زده باشند. اگر خوانده ايد كه به ما هم نشان بدهيد. حتى در روايات آ مده است كه اگر پريدن از روى آتش، جنبه درمانى هم داشته باشد، بازهم فعل حرام است. پس لطفاَ كسى داشتن زردى را براى پريدن از روى آتش بهانه نكند كه قبول نيست

وى افزود: پس با اين حساب، نبايد انتظار داشت كه يك طرف دستش باز باشد كه در اين شب، هر آتشى كه مى خواهد در سراسر كشور بسوزاند و طرف مقابل دست روى دست بگذارد و فقط نظار گرتوطئه هاى صهيونيست ها و امپرياليستهايى كه با اين كار مى خواهند كشور ما را به آتش بكشند، باشد. درست است كه صبر ما انقلابى است اما بهرحال كاسه صبر انقلابى ما كاسه است نه ديگ.

نامبرده افزود حالا كه صحبت از ديگ شد، بايد بگويم كه بحمدالله، ديگهاى اتمى ما همه پر از اورانيومى است كه در تنور هاى ديجيتال امام مرحول، در حال دم كشيدن هستند. وى گفت كه شك ندارد كه فرهنگ غنى اسلامى ما، اين اورانيومها را از اورانيومهايى كه در كشورهاى ديگر است، غنى تر خواهد كرد و دنيا خواهد ديد كه چطور براى اولين بار، اورانيوم 24 عيار دبش در كشور ما ساخته خواهد شد. هنگامى كه در ديگها را بر داريم خواهيد ديد كه يك به كورى چشم دشمن چنان خوش پخت و غنى خواهد بود كه يك وجب روغن، روى آن باشد

رمضان زاده گفت: آنها كه مى گفتند كه ديگ و سيخ و سه پايه به چه دردى مى خورد، امروز انگشت به دهان مانده اند كه اين اختراعات ايرانى چه كمك مهمى به اتمى شدن ما كرده است و اين ديگهاى شما ملت اسلامى با چه عظمت و افتخارى دارند بر روى سه پايه هاى ايرانى اورانيوم فقير ِ يك من ده شاهى را اين گونه غنى مى كنند


ارسال یک نظر


پســتو:



دوســتان:

اصغرآقا
عبدالقادر بلــوچ
لقمانعلی گزارشگر