باز ز ير ِ نقاب خـــالی بود
آنهمه کـَروفـَر! خيالی بود!؟
آن تلاوت که می رسيد به گوش
ضرب آهنگ ماستمالی بود
چشم و گوش و دل و دماغ همه
همه کوری، کری و لالی بود
راهها سوی چاهها می رفت
باز هر پاسخی سئوالی بود
ما به خورشيد رنگ خون داديم
ورنه خوشرنگ و پرتقالی بود
می درخشيد شاد و می رخشيد
آســمانش به ايـــن زلالـــی بود
باز بيــــگانه شد خداوندی
که هوادار اين حوالی بود؟